شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

خوب مي دانم كه به دریا نمی رسم، سهم من از این دوره از زمان فعلن باشد این پنجره ی رو به دریای نیمه باز که پژواک صدای امواج را در اتاق می پراکَنَد و خیال را تا نُه توی ویرانه های ناکجااباد ِ ذهن پَر می دهد.
. با خودم می خوانم: « کسی راز مرا داند که از این رو به ان روی ام بگرداند »...