شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۷

I'm waiting here

انسان موجود عجيبي است گاهي آرزو مي كند جاي كسي باشد كه حتي او را نمي شناسد ..خب من دلم مي خواهد جاي دكتر منال باشم ... اگر مي پرسيد دكتر منال كيست حقيقت ماجرا اين است كه خودم هم نمي دانم و البته مهم هم نيست كه اين خانم دكتر منال يك چيزي در حد وحدود ريو موري باشد يا حتي خود خود نازنين افشين جم باشد سوار بر گلايدر شخصي!يا شمسي كوره اي.. اره اي.. اوره اي.. چيزي ! مهم اين است كه......!
خب حتي اين هم مهم نيست ! بگذريم ..من به يك پيام «سِند تو آل» قناعت دارم!!

سفره شش و هشت امروز: شكلات آچاچي و چاي نه لب سوز و نه لب دوز و نه لبريز و نه قند پهلو و نه چندان خوش رنگ و طعم اداره + ديلينگ ديلينگ ِ «سِند مي اِ مسج آف لاو رينگ تون! »
Won't you send me, send me a message
Tell me you're lonely tonight
Tell me you want me to hold you so tight

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

با من صنما دل يك دله كن
گر سر ننهم ان گه گله كن

دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۷

there will be blood!

«در ويل بي بلاد» ديدن كار خوبي است ! چرا كه آدم دانيل پلانيو را مي بيند ومقايسه مي كند وشبيه مي بيند بعضي هاي بي عقيده بي عشق ِ هيولا را به او.. آدمهايي به همان سختي و تلخي و همانقدر فريب انگيز... آدمهايي كه دلشان براي هيچ كس تنگ نمي شود!

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷

بگو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ

هيچ چيز بهتر از روزهايي كه نيره اينجاست ! نيست ..كه آمدنش كتاب دارد و فيلم...!
هابي شب:نمایش نامه ی کوتاه « خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد » به قلم « ماتِئی ویسنی یک »
داستان زن و مردی که طبق توافق طرفین، نُه شب بناست با هم باشند:
در سایه روشن، شاید پس از معاشقه، پشت به پشت هم روی زمین نشسته اند و سرهای شان را به هم تکیه داده اند. زن انگور می خورد، مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست ...
زن: بگو آ.
مرد: آ.
زن: مهربون تر، آ.
مرد: آ.
زن: آهسته تر، آ.
مرد: آ.
زن: من یه آی لطیف تر می خوام.
مرد: آ.
زن: با صدای بلند اما لطیف، آ.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی خوشگلم.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی برام می میری.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی بمون.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای بهم بگی لباسات را در آر.
مرد: آ.
مرد: ...
زن: یه بار دیگه.
مرد: ...
زن: بگو آ ، یه جوری انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، مثل اینکه می خوای بهم بگی سلام.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، مثل اینکه می خوای بهم بگی خداحافظ.
مرد: آ.
زن: بگو آ ، مثل اینکه می خوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.
مرد: آ.
زن: نه، این جوری نه.
مرد: آ.
زن: ببین اگه به حرفم گوش ندی، دیگه بازی نمی کنم.
مرد: آ...
زن: پس بگو آ ، یه جوری که انگارمیخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.
مرد: آ. »*
* شب دوم ما بین زن و مرد

پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷

عيدانه

سال نو مبارك...
نمي دانم جا دارد آرزو كنم براي جهاني پر از عدالت و امنيت و تحقق« ورلد ويدوت وار» و تحقق « وُرلد ويدوت پاورتي » يا نه ؟جا دارد آرزو كنم براي وطن آباد و دولت مردمي و احزاب مستقل و وزارتخانه هاي قوي و زندانهاي خالي از زنداني سياسي يا نه؟جا دارد آرزو كنم براي مزين بودن ویترین مام ِ میهن به فرش و گبه و گلیم و جاجیم و پسته و زعفران و خرما و کاشی و مس و چه و چه يا نه! جا دارد آرزو كنم براي ایرانی پر از علم و فرهنگ و ادب و شعر و شعور يا نه ؟ و يا اينكه اصلا به من چه، به تو چه، گور بابای تربچه... ! كي از خودم مهم تر است ؟
خدايا تنم را سالم ،جيبم را پر پول و كار و بارم را پر رونق و دلم را شاد ولبم را خندان و بختم را بلند بگردان!
آمين يا رب العالمين!
شما چي ؟ حرفي ؟حديثي؟ آرزويي؟!

سه‌شنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۶

رسم عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن

گاهي فكر مي كنم اين همه قول و غزلي كه در منقارم تعبيه كرده ام به چه درد مي خورد ؟ اصلا" مگر كلمات ياراي حمل معاني را دارند؟
از ساده ترين تا پيچيده ترين ، از آرام ترين تا شناورترين حالات دروني ام كدام يكي را مي توان با گفتار بروز داد و براي سنجش كدام يكي مي توان معياري ارزشمند در اختيار شنونده گذاشت .
و اين مي شود كه بي معطلي واژه ها را قورت مي دهم !...
قورت مي دهم كه اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم!...اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
تمام مي كنم به جايي كه اي دريغ از ما اگر كامي نگيريم از بهار!
از شما مي پرسم! نه چرا از شما بپرسم از آقاي سين مي پرسم! حيف نگاهتان نيست كه در عشوه هاي شتري و غمزه هاي خركي ياري خمره اي و دلبركي خميركي گره بخورد؟!
بي خيال عزيز!من ديوانه ام آيا؟!
بي شك !

دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶

امروز بيست و هشتم اسفند ماه هشتاد و شش ...فردا شايد بيست ونهم اسفند ماه هشتاد و شش ..فردا شايد آخرين روز سال،

مكان ايران، اصفهان ،اتاق كار من!

كه همين ديروز چيدمانش را تغيير دادم و همين ديروز تر! تو بخوان پريروز! كوهي از كاغذ ونامه !تو بخوان مستندات ! را بيرون ريختم و پنجره را باز كردم كه نرم نرمك برسد بهار..بيايد توي اتاقم روي صورتم، توي دلم بنشيند كه خوش به حالم بشود !مثل روزگارشايد! مثل چشمه ها و دشتها ..مثل دانه ها و سبزه ها وحتي مثل دختر ميخك كه مي خندد به ناز!

چقدر دلم مي خواهد به سنت روزهاي مدرسه براي آخرين روزهاي سال جيغ بزنم...چقدر دلم مي خواهد مهم نباشد که کجای تاریخ و جغرافیای زندگی ام ایستاده ام که هر اولين و آخريني یک حادثه است و حوادث را باید با جوهر سبز وابي روی شکنج های مغزی خط خطی کرد، بايد براي آن خرق عادت كرد ...جيغ زد ...آري همه اين روزها حادثه اند!حتي اگر ميان هياهوي شهرها وآدمها گم بشوند و اهسته و بي صدا ،خوب و بد،خوشايند و ناخوشايند،اسرار آميز و بي رمز و راز از كنارمان گذر كنند..حادثه اند همان قدر که اولین روز مدرسه به سنه ی شصت و چهار شمسي با آن لباس فرم خاكستري حادثه بودهمانقدر كه غربت حضورم در اولين روز مدرسه بدون "دست در دست مادرم " حادثه بود .همانقدر كه نبودن مادرم بواسطه بدن سوخته سرتا پا باند پيچي شده اش روي تخت بيمارستان حادثه بود .همان قدر که آخرین عکس دوران راهنمايي توي حياط آن خانه قديمي به اسم "مدرسه راهنمايي دخترانه نرجس" کنار آدم هایی که دورترها به خورد زندگی ام رفتند با آن روپوش های خاكستري و فكلهاي مثلثي و مقنعه هاي چانه دارحادثه بود همانقدر كه دبيرستان دخترانه صفورا حادثه بود با نسيم ها والهام و راضيه هايش
همان قدر که روز ثبت نام در دانشکده ی پزشکی یک حادثه بود، همان قدر که اولین روز سالن تشریح بین جسدهای مجهول الهویه سياه آغشته به بوي فرمالين و مرگ فراموش شده یک حادثه بود، ،همانقدر كه اولين روز طرح در اين شهر قصه اي كه حالا سه سال است فيل دندان شكسته خرطوم بريده اش هستم حادثه بود

همانقدر كه اولین هم خوابگی، و اولين فرزند و................! خیلی از اولین و آخرین های دیگر قرار است حادثه باشند...
صداي پس زمينه متن:دیالوگ های فراموش ناشدنی « سوته دلان » ِ مرحوم حاتمی .... تو از هركجا دوست داري بشنو من اينجا به گوشم مي رسد:

« همه ی عمر دیر رسیدیم »
این روزها هم گذشت با پاسخ ویکتور هوگویی مان ! از روی سوزش سر دل که نه! ما تحت ! به سوال اچ پیلوری گونه شرکت یا عدم شرکت در انتخابات !که اصلا" " اعلام نتیجه انتخابات یعنی اعلام رای بالاترین مرجع مملکت"....همانگونه بینوایان وارانه! ما را چه به شمرده شدن و شنيده شدن! اصلا چرا فحش مي دهيد آقا؟!
و نهایت پیروزی سلسله کامرانیه مثل یک استفراغ صفراوی جهنده توی صورتمان !
خوش به حال روز گار که نه !خوش به حال ما! با شناسنامه های پاک!

و شعر متن که نه ! خطی برای دلم هم نه!اصلا بشنو سوز سخنم از گلوي فرهاد:
در روزهای آخر اسفند،در نیم‌روز روشن،
وقتی‌ بنفشه‌ها رابا برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند
جوی هزار زمزمه‌ی درد و انتظاردر سینه می‌خروشد
و بر گونه‌ها روان.
ای کاش آدمی،وطن‌اش را هم‌چون بنفشه‌هامی‌شد
با خود ببرد هر کجا که خواست!

شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

هان؟!

اگه وقتي اطرافيانتون در طي حماسه اسباب كشي ! و ورود به خونه جديد مشغول وارد كردن آسيبهاي جدي به ستون فقرات خودشون و همين طور اسباب اثاثيه خونه هستند تا بلكن چيدمان مبلمان !به نحو احسن انجام بگيره شما يه قلم ويه كاغذ بردارين و مشغول رسم پلان فضا بشين و بعد هم همه چي اونجوري كه شما مي گين چيده بشه و بعد ترش هم همه بالاتفاق سليقه تون رو تحسين كنند وبعد ترترش!شما شروع كنين به سخنراني كه ادم اولندش بايد از خصوصيات شخصيتي و روحي آدمهايي كه قراره تو اون فضاهه زندگي كنند اطلاع داشته باشه، دومندش مهمه كه موقع چيدن وسايل خونه يه عملكرد خوب فيزيكي و رواني رو واسه ادمهاي اون فضاهه فراهم كنيم، سومندش الان كه مي بينين همه چي درست سر جاي خودشه و مامانم اينا !راضيه از اين چيدمان مال اينه كه بنده در رسم پلان ،طول و عرض و ارتفاع و محدوديتها و گستردگي هاي فضا و لوازم را همه رو در نظر گرفتم بعد يهو با خودتون فكر نمي كنين احتمالا تو زندگي قبلي تونinterior designerي چيزي بودين احتمالا"؟

پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

تو را به وسوسه اي آغاز كردم!

وسوسه هست كه حركت هم هست..حركت هست كه راه هم هست..راه هست كه مسير هم هست..مسير هست كه پستي وبلندي هم هست .پستي وبلندي هست كه زمين خوردن هم هست...زمين خوردن هست كه تجربه هم هست...تجربه هست كه خاطره هم هست...حالا تو نباشي مهم نيست...خاطره هست و و بعد ترها نوستالژي اش هم خواهد بود كه كِرم بشود خوره وار براي روحم! واين هم هست و خواهد بود كه بدانيم اگر كرم نبود زندگي چيزي كم داشت!

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

دلي كه ديگر دل نمي شود!

خدا رحمت كند بيژن مفيد را با حكايت شهر قصه اش! يعني رحمتي در كار نيست اگر رحمت نكند !
انگار تاريخ مصرف ندارد اين قصه ! اوف كه چقدر غم دارد! چقدر پشت همه خنده ها و قهقهه ها تلخي هست..و چه همه اندوه روايت مي شود از مردمان خوب و ساده و بي ريا كه اشك گاهي امان نمي دهد آدم را!
قطعه مونولوگ ابتداي پرده دوم را شنيده اي اصلا"؟!همان جا كه خر خراط عريضه اي را ديكته مي كند... ان "حاليته "گفتن ها ادم را در هر حس و حالي كه باشد گرفتار مي كند..سر مست مي كند گويي اوج داستان همانجاست...الحق والانصاف فقط از صداي استادانه محمود استاد محمد بر مي آمد حرف زدن به جاي خر شهر قصه...
توضيح: گفتيم كه بدانيد ترجيح داده ايم بجاي پرسه زدن در خيابانهاي شلوغ و بي سر و ته و لوليدن ميان آدمهايي كه دلهايشان ديگر دل نيست و نگاه هايشان وارونه شده و ذهن هايشان در پيچ وخم كوچه پس كوچه هاي روزمرگي گم شده است واز بوي عيدي وبوی توت وبوی کاغذرنگی و بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو و بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ در شهرشان هيچ خبري نيست ...بله مي گفتيم بجاي همه اينها نشسته ايم كنج خانه شهر قصه گوش مي كنيم براي n امين بار!
اصلا ما كه خودمان از آن آدمهاي وند افزا هستيم كه هر پيشوند و پسوند فارسي وغير فارسي دم دستمان بيايد مي چسبانيم به اسامي وافعال و قيود! چه مشكلي داريم با واژه سازي ؟ هان؟اصلا" همين واژه هايي كه ما از جاهاييمان كه به فكر جن نمي رسد بيرون مي كشيم يا اگر در ما تحت فيل كنند بي باكانه مي رود جنگ پلنگ حتي!كلي كمك مي كند به غناي زبان حالا غناي زبان هم نگوييم.. حداقل منظورمان را كه گاها" در موقعيتهاي خاص بهتر مي رساند! اصلا ما كه خودمان همين پريروز در جلسه اي گفتيم اين بخشنامه را هركس تدوين كرد و هركس ابلاغ نمود نگاهش نگاه چرك خشك كن مابانه! و آموكسي سيلين وارانه! بود به عفونتهاي سازماني! مشكلي نداريم با اين قبيل واژه ها! اما هيچ وقت در جلسه رسمي از نوع استانداري اش نمي گوييم مقدمانانه! عرض كنم.......!

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

او ناله های گمشده ترکيب می کند، از رشته های پاره ی صدها صدای دور

ققنوس، از آن پرنده هاي مهربان و چيز فهم بود كه خيلي زود خودش را با محيط جديد هماهنگ مي كرد. به بچه ها حمله ور نمي شد و با اينكه حتي يك شيرين كاري بلد نبود تا سر مردم را با آن گرم كند . هميشه جذاب و دوست داشتني مي نمود، اما چون بي نهايت آرام و بيش از اندازه قديمي و كلاسيك بود براي همين، مردم ترجيح مي دادند كه به ديدنِ بابون هاي مسخره و مضحك بروند و يا كروكوديلي را ببينند كه زني را قطعه قطعه كرده بود.
ققنوس /سيلويا تاونسند وارنر

سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۶

only to endear us more to the place where were born

چشمهايم تازه است! و همه چيز جذابيت دارد..
نوشتن من در اينجا مثل يك سفر كوتاه است ..فكر كنيداز ايتاكا براي مدتي بيرون زده ام .... سفر كردن لازم است .نيست؟!
حداقل سودي كه سفر دارد اين است كه باعث مي شود آدم زادگاهش را بيشتر دوست داشته باشد!

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

رقصاندن يك مار كبرا!

قضيه اينه كه من به آقاي سين گفتم با مار نمي شه در افتاد اما با صداي ني مي شه به رقص در آوردش! بعد هي ني لبك زدم ..هي ني لبك زدم.. تا بالاخره آقاي ميم سرش رو از تو سبد آورد بيرون و شروع كرد واسم فش فش كردن!بعدتر آقاي سين ادعا كرد كه با وجود اينكه استراتژي خوبيه يه وقتايي! اما بعضي مارها با صداي ني نمي رقصند و ترومپت لازمند ! ولي من معتقد بودم كه هيچم! نُت رو بايد عوض كرد.. يه تغييرات كوچيكي تو ارتفاع يا اجراي نتها مثلا"!
حالا نيست كه مار درون آقاي ميم بيدار شده و خيلي فعالانه داره به اجراي من جواب مي ده! آقاي سين همش تاكيد مي كنه كه يوخده آروم تر ني بزن!
از ديروز دارم به خودم مي گم كه هه! تو حواست به ستون فقرات ماره است واز چشمهاش غافل شدي، در حالي كه چشمهاي مار اهميت بيشتري داره و چشمهاست كه حركات و لحظات رو تعيين مي كنه! پس بايد مواظب باشم!ممكنه ماره خودش رو به ظاهر گوش به زنگ و جذب شده نشون مي ده اما در واقع متوجه سمت ديگه يا چيزهاي ديگه و يا حتي نوازنده هاي ديگه! است...
من خرم آيا؟!!!!!!

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۶

گاهي بدون اينكه قرار باشه يك رابطه طولاني مدت و رمانتيك و عاشقانه شكل بگيره يك رابطه لذت بخش و مفرح وشگفت انگيز شكل مي گيره!!!!!!!!!!

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶

دلتنگي...

گاهي دلم مي خواهد يك نفر برايم گَُر و گُر هزينه كند از وقتش و آرامشش !گاهي دلتنگ مي شوم ...گاهي ديوانه مي شوم!
آنوقت آسمان ريسمان بافتن ها شروع مي شود كه: هنر اصلي در روابط حفظ فاصله ها و حريم هاست ..دور باشيم يخ ميزنيم !نزديك شويم مي سوزيم!
اصلا روابط بالغانه بر اساس شرايط طرفين تعريف مي شوند ويك رابطه موفق و با دوام رابطه اي است كه در مورد كجاها و تاكجاها و چطوري ها و چه وقتها ش توافق طرفين لحاظ شود .
اين تعريف شده بودن و پذيرفتن ممنوعيت ها و محدوديت ها ويا به زباني مديريت رابطه چيز خوبي است كلا"!