پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۶

اندر احوالات من واخوي!

ماجرا از آنجا شروع شد كه:
سلام به همگی مخصوصا خاتون اولیس که صاحب این خانه است.به نظر می رسد گروهی از ادمهای بیکار و یا بیکاره!!دو ر هم جمع شده اند و برای هم مستمسکی درست می کنند برای گناه و پلیدی!!!شنیده اید که می گويند خداوند قبل از اینکه انسان را درست کند بهانه را درست کرد؟ یکی بهانه می اورد چون فلان روز بهمان شده پس من الان چنان می کنم و دیگران نیز برایش هورا کشیده به سان ایادی شیطان پپسی کولای متعلق به صهیونیستهای بی شرف نژاد پرست برایش باز می کنند!!!!!در عجبم که شما ها دیگر چه کسانی هستید؟خدایا پناه می بریم به تو از شر هر شیطان وسوسه کننده ی خناس!!!!
حتی شیطان نیز برای سجده نکردنش بهانه داشت!!!!, و با همین بهانه ها در برابر خدای جل و علی ایستاد و حتی قسم خورد که انسان را اغوا می کند. نه اینکه فکر کنید خدا را قبول نداشت!!حتی در همان زمان هم مقدس ترین سوگندش را خورد!!!قسم خورد به عزت خودت ای خدا.....کسی چه می داند شاید بارها خواسته از شیطان بودنش توبه کند ولی پایبندیش به همین قسم مقدس مانع شده است!!!!به همین منوال انسان نیز برای هر کارش بهانه ای دارد ولو شده اعتقاد به جبر خداوند!!که خب اگر خدا نمی خواست من چنین نمی شدم!!!!!!!!!!!!!!برایم جالب است که ما انسانها به همین راحتی روحمان را می فرشیم و چقدر ارزان!!!خواهرم برگرد به زمانهایی که برای خودت دعا می خواندی ولو به فارسی؟ ایا در ان هنگام نیازی به بهانه داشتی؟منتظر جوابت هستم امضاء:
innocent bystander
واما جوابيه من:
من دنبال بهانه نیستم حاج آقا........ بهانه ای اگر بود آن روزها بیشتر بود.. همان روزهای خود خوری و تحمل وپایبندی!!!!!فقط ماجرا از این قرار است که هر نگرش متفاوتی محکوم به چنین لات و آلاتی خواهد بود!!!!من دنبال بهانه نیستم!!دنبال پناهگاه آرام و مطمئنی هستم که دنیای تو و امثال تو و شاید خدای تو و امثال تو به من نشان نداده است..!!حالا گناه من چیست که خودم سعی می کنم این دنیا را بیافرینم....؟
دنیایی که پایه اش سلامت و امنیت و آرامش و پاسخ به پرسشگری های روح است نه به بند کشیدن چرا هاو به چه دلیل ها در بایدها و نبایدهای خفقان آور و دلگیر و تبدیل هوشمندانه ارزش به حماقت!آن هم از سوی مدافعان سرسخت و متعصبی که خطرشان برای دین بیشتر از من مدافع گاه و بیگاه ابلیس است !!! بگذریم ..
من نمی خواهم بعد از سر کشیدن کاسه حیات!! و لفت و لیس بی حاصل زندگی !!و زدن آروغی از روی دلسیری!! امدتی نیز وقتم را به شکایت از سوزش سر دل و بادهای در گلومانده اش بگذرانم و در نهایت هم خود را برای رستگاری نهایی تسلیم کرمها و سوسکها کنم... نمی خواهم!!بیشتر از این هم توضیح نمی دهم.. خسته ام!! حوصله اش را هم ندارم!!
آهان !!!یک نکته به عنوان حسن ختام :
باید قبول کردکه هر آدمی برای یافتن جلوه های حقیقی وجودش نیازمند اشتباهاتی است.. هر جا قرار است پختگی و حلاوتی رخ بدهد آتشی هم روشن است!!!حاج آقا!!
من شخصا" هر بار با اشتباهی روبرو می شوم ..هربار پلیدی وگناهی پاچه ام را می گیرد و آن خناس به قول شما سراغم می اید ذهنم را با آن چیزهایی که شما به آن مشغولید آلوده نمی کنم.. آن را به خیری تعبیر می کنم که بعدها فایده اش را خواهم دید.. این اشتباه و گمراهی را ابزاری می دانم که با آن اندک اندک به رهایی و شناخت می رسم... و دارم جای انسانیت اخلاقی را که شماها به خوردم داده اید با انسانیت خردمندانه عوض می کنم.. اما با استفاده از همین ابزار گناه و پلیدی و گمراهی !!
ودوباره حاجي عزيز:
سلام خواهرم شاید هم دخترم چون من به یقین سن شما را نمی دانم و البته در این جامعه ی کنونی که تمامی بنیانهای ان را موریانه خورده است هر چیزی امکان دارد چه انکه شما را دختری 16-17 ساله بپندارم و چه انکه شمارا عاقله زنی بپندارم که خسته از بندهای جامعه شده است و سر به گستاخی نهاده است و خطوط قرمز را می شکند......ولی به هر حال انچه باید بگویم زیاد است........قبل از ان یک سئوال: ایا شما اعتقاد داری که انسانها بایستی به قواعدی (هر چه که باشد) احترام بگذارند؟ و دو م انکه ایا نظم برای جوامع انسانی لازم است یا خیر؟
امضاء:
innocent bystander
و دوباره من
the only answer that I can come up with is …..

1-اخوي! اين نظمي كه شما به آن اشاره داريد و قواعدي كه مي گوييد (مگر ما گوسفنديم كه هرچه باشد اطاعت كنيم!!!) ناشي از نگرشي است كه به جهان داريد و هدف و غايتي كه براي آن قائليد(خوش به حالتان!)... اما براي من كه به هدف وغايتي اعتقاد ندارم و پوچ انگارم كمي سخت است تن به قاعده و قانون دادن و اعتقاد به لزوم نظم..وقتي انسان نظم و چارچوب مي خواهد كه در پي رسيدن به هدفي باشد!! اما اين را هم قبول دارم صرف زندگي كردن در يك جامعه انسان را تحت تاثير آن جمع قرار مي دهد و ناخود آگاه به تحميق موروثي و روز افزون اين جامعه كه فرديت هاي ازاد در آن از ميان رفته يا كمرنگ شده است مي پيوندد....!!(اصلاخود من الان يك راس گوسفند درست و حسابي خوش گوشت فربه ام!!)

2-رها شدني كه من مد نظر دارم و براي شاگرداني كه برايم كف مي زنند و هورا مي كشند تجويز مي كنم فقط برخاسته از نوعي تفاوت انديشه است... انديشه اي متفاوت با آنچه از انها بنابر اصل و نسب و محيط و جايگاه اجتماعي و شغل و عقايد مرسوم انتظار مي رود.
مي خواهم آنها حقيقت را تنها در صورت دستيابي به آن بپذيرند!!!
از شما مي پرسم از ضد اخلاقيات به حقيقت رسيدن بهتر است يا بر اساس اخلاقيات اسير امور غير حقيقي شدن؟!!!
3-اصلا من مي خواهم از شما بپرسم منشاء ايمان شما چيست؟آن خناس و آن گناه و پليدي و خزعبلاتي كه مي گوييد را از كجا به دست آورده ايد.. بر پايه دلايل يا عادت؟...با خودتان رو راست باشيد!!!برادر!
شما آنها را مانند كسي پذيرفته ايد كه به دليل تولد در تاكستان شرابخوار شده است!شما آنها را روبروي خويش ديده ايد وپذيرفته ايد!!!
4-تمامي حكومتها و نظام هاي اجتماعي تداومشان بر پايه ايمان و باورهاي چون شمايي قرار دارد و حقانيتشان را از باورهاي شما كسب كرده اند!.....
ايمان شرط است و غير ان مردود!
و البته بر همگان واضح و مبرهن است كه شما پس از اين ايمان اندك اندك منافع آن را هم در زندگي احساس خواهيد كرد و كم كم حقانيت هر پديده و اموزه اي نسبت مستقيم با منافع آن پيدا مي كند!!!!!
امثال شما حقيقت را در4 نكته خلاصه كرده اند:
-هر امر متداوم و مرسومي حق است
-هر امري براي ما ناراحت كننده نباشد حق است
-هر امري كه منفعتي براي ما داشته باشد حق است(مثل متهمي كه ادعا كند وكيل مدافع من حقيقت مي گويد چون سخنان او باعث تبرئه من مي شود!!!)
-هر امري كه چيزي براي آن فدا كرديم حق است( مثل اينكه بگوييم جنگ حق است حتي اگر بر خلاف ميل ما آغاز شده باشد و چون براي آن قرباني داده ايم بايد به آن ادامه دهيم!!)
5- من در كلاسم!!!(در اينجا به شدت جو تدريس اينجانب را گرفته است!!!!!!) تنها وجه تمايز انسان را تدريس مي كنم!!!!خرد!!!بالاترين نيروي انسان!!!دوست دارم شاگردانم حتي اگر اندك و حتي اگر بنا بر برداشت شما بيكار و بيكاره!!!انديشيدن سخت.. قضاوت آگاهانه و نتيجه گيري صحيح را ياد بگيرند شايد دو روز ديگر هم بيايم بگويم از هر امر غير مفيدي براي اين كار(مثلا" دين) بايد بپرهيزيد!!
6- من مثل شما بر انديشه هايم و حقايقي كه به آن مي رسم تعصب و باور خاصي ندارم .. قبول دارم حقيقت هاي ديگري نيز وجو د دارد و ايضا" شيوه هاي متفاوتي براي دستيابي به آنها!! و باور را دشمن واقعي حقيقت مي دانم!! از شك به حقيقتهاي باور شده هم نمي هراسم چون آن را منشاء باور به حقيقت ديگري مي دانم!!!
7- ميم بده اخوي!!!

چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

نيروي اراده و ميل آدمي پس از رهايي به قدري زياد است كه مي تواند خودش را هم نابود كند... و همچنين در حد فوران يك آتشفشان موحش و پر آشوب
اما نمي توان احساس پيروزي عظيمي را كه بعد از تسلط همه جانبه بر تمام امور به دست
مي ايد ناديده گرفت...
مي توانيد چنين حال خراب و پر دردي را جزيي از سير اين رهايي سترگ بدانيد!!!
ضمنا"...ماهي جون!!! سگ جون!!! عيد مون!!! مرسي كه مردي!!!من ديگه از عوض كردن آب تنگ خسته شده بودم..
و اما صدای متفاوت محسن نامجو را هم بشنويد:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی نا شادم

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد بر افروز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشوتا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم


نمی دونم حافظ عاشق تر بوده یا محسن نامجو!؟!

یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶

نزديك به صد سال تنهايي!

خوزه آرکادیو بوئندیا از آئورلینا پرسید:
-امروز چه روزیست؟
آئورلینا پاسخ داد:
-سه شنبه
خوزه آرکادیو بوئندیا گفت:
-خودم هم همین فکر را میکردم ، ولی نمیدانم چرا ناگهان پی بردم که امروز هم مثل دیروز دوشنبه است. به آسمان نگاه کن ! به دیوارها نگاه کن ! به گلهای بگونیا نگاه کن ! به هر جا که می خواهی نگاه کن ! انگار امروز هم دو شنبه است!
***
فردای آن روز یعنی روز چهار شنبه خوزه آرکادیو بوئندیا باز هم نزد آئورلینا رفت و گفت:
-چه بدبختی بزرگی ! به هوا نگاه کن ! به نور خورشید نگاه کن ! همه چیز شبیه دیروز و پریروز است ! انگار امروز هم دوشنبه است !

جمعه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۶

آنهايي كه از باورها و عقايد و انديشيدنهاي( انديشه نه ها... انديشيدن!!!) گوناگون و رنگ به رنگ گذر نكرده اند و همواره دل به باور و عقيده و انديشه ( انديشيدن نه ها... انديشه!!!!) مشخصي بسته وبه نوعي گرفتار آن هستند يا كون گشاداني!!! هستند كه تحمل دردو رنج ناشي از تغيير اعتقادات و باورهايشان را ندارند و مادامي كه اين اعتقادات ضرري به حالشان نداشته باشد تغييري هم نمي كنند يا روباه صفتاني!!! كه به دليل نفع شخصي ناشي از اين اعتقادات آنها را تغيير نمي دهند

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

چشمتان را از سوراخ کلید بردارید واز درهای چار طاق به این دنیا نگاه کنید!

سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶

برای رسیدن به شناخت و تعالي بيشتر سر کردن با تصورات انسانهای پلید و فاسد و حتی گهگاه بخاطر هوای نفس یا عدم آگاهی یا به قولی بی خردی اقدامات نادرست كردن يا آنگونه كه مي گويند مرتكب گناه شدن بد كه نيست گاهي مفيد هم هست!!!!!!هان!!
می خواهم کمکتان کنم خواهش های درونتان را کفر ندانید . نابودشان نکنید ...به شرطی که هدفتان رسیدن به آگاهی باشد...!!! قول می دهم همه درندگی های درونتان مهار خواهد شد(تضمینی)!!!...ودیگر واژ ه هایی مثل عذاب جهنم و گناه و خیر و شر را حس نخواهید کرد... کمکتان می کنم به مفاهیمی ژرف تر و عالی تر از نیک و بد و مرسوم و نامرسوم برسید............

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

عنكبوت وارانه!

از تكرارها و عادتهايي كه مثل تار عنكبوت من رو محكم در بر گرفته اند واونقدر محكم به هم گره خوردند كه خودم رو هم مثل عنكبوت در اين دام اسير كرده اند...... از همه عادتها و قواعد و و امور مداوم و مشخص نفرت دارم...
از اونجايي كه اين قبيل تارها به روح ادم گره خوردند قطعا"‌پاره كردنشون زخم هاي كوچك و بزرگي ايجاد مي كنه...اين رو امتحان كردم..
كشمكش هاي دروني اين روزهاي من و احساسات ناخوشايندي كه گاهي به روابط بيمار اطرافم پيدا مي كنم نمونه كاملي از همين رنج و عذابهاست .. رنجي كه به دنبال پاره شدن يكي از اين تارها برام ايجاد شده... دلم مي خواست مي تونستم در مورد ادامه اين شيوه از زندگي تصميم قاطع و مشخصي بگيرم

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

اولا"جایی که من دارم کار می کنم:
۱-همه دارند دروغ ميگن مگر اينكه خلافش ثابت شه!
۲-هر چيزي كه جلوي بقيه بگين حتما يه روزي بر عليه شما استفاده ميشه!
۳-هر كسي اجازه داره با وقاحت تمام توي چشمهاي شما زل بزنه و در مورد مسائلي كه اصلا بهش مربوط نيست با صراحت سوال بپرسه!
۴-هر كس از صبح به شما لبخند بزنه و خيلي گرم احوال پرسي كنه ، قصد داره تا ظهر از شما به يك شكلي سوء استفاده كنه ! ( شكل و شدت سوء استفاده بعدا مشخص خواهد شد!)
۵-ادب؟...چي؟؟ ...زكي!(اين اونا بودن ..من مودبم!)
۶-مراقب باشيد ...در محيط روابطي هست كه شما بعدا ازش مطلع ميشين، وقتيكه ديره! وقتيكه حسابي بهتون خنديده شده!!!یا حالتون گرفته شده!!!
۷-رده بندي شغلي؟ شما دكتر هستيد ؟ اون كه باهاتون بد حرف زده تا ششم ابتدايي خونده؟ ... نه ببين ارزش ادمها به انسانيته و شما بايد درك كنيد كه......و......البته بايد توجه داشت كه ......!
۸-نه ...انتظار نداشته باشيد كه اينجا كسي براي شما افعال رو جمع ببنده! همه "تو" هستند و خودموني .
۹-هر قدر تلاش كنيد كه بطور غير مستقيم يا بعضا مستقيم بقيه رو تربيت كنين حتما شكست ميخورين!
۱۰-سر جاتون بند نشين اينور بريد اونور بريد ...از خودتون تعريف كنين ،در مورد سختي كارتون براي همه نك و نال كنين...من ميدونم موثره !ميدونم جواب ميده! از خوب كار كردن هم كم دردسر تره و هم زودبازده تر! ...ميگي نه؟...حالا نگاه كن!
دوما":
چرا نمی شه خشم خودمون رو نسبت به افرادی که آزارمون می دن با واکنشهای فیزیکی مثل لگد زدن و پنجه و گیس و گیس کشی نشون بدیم هان؟ هان؟ حالم از محدودیتهای محیطی به هم می خوره!!!
کی می خواد بگه:(خشم در ارتباط با نداشتن ها ونبودن هاي ما است . هركجا كه خشمگين مي شويم اگر صادقانه با خود خلوت كرده بينديشيم دستگيرمان مي شود كه جايي چيزي را كم آورده ايم. تواني را … علمي را … مهارتي را… جذابيتي را… جاودانه بودني را!!!! )
جرات داره بگه تا چشماشو با همین چنگولام در بیارم!!!

یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶

مي شه كتاب داستان نخونم؟!

آلیس پرسید:می شود لطفا" به من بگویید از چه راهی باید بروم؟
گربه گفت:این بستگی دارد که کجا بخواهی بروی؟
آلیس گفت: برایم خیلی مهم نیست که به کجا می روم
گربه گفت:پس مهم نیست که از چه راهی می روی!!!
( قسمتی از داستان آلیس در سرزمین عجایب)
پ.ن۱:اگر نمی دانید به کجا می روید پیشرفت زیادی نخواهید کرد!!! ...............................................................

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

چیز دندان گیری ندارم جز تکرار مکررات!!!
منم و بندگی کار !آن هم چه کاری ؟
این روزها فکر می کنم سرم روی بدنم درست قرار نگرفته همه می دانند من باید چکار کنم ...جز خودم ! همه می دانند کدام گزینه جریان زندگی ام را در مسیر صحیح هدایت خواهد کرد ....جز خودم! این سر مال این بدن نیست بخدا!
پ.ن۱:الان که من مشغول ور رفتن با لایه های درونی ذهنم و بیرون کشیدن درونی ترین ابعاد وجودیم می باشم همه عالم و ادم رفتند کلاس روشهای شاد زیستن !!!!یک آقای ن باحالی داریم که برای خانمهای اداره از این کلاسها می گذارد!
خب !روح مساله دار من کجا این کلاسها کجا؟ تازه من این یک وجب خاک اینترنت را با هیچ راه و روش و کلاس و آموزشی عوض نمی کنم... من با این بیل بیلک !!!(منظورم همان سوکت است!!) و این ماس ماسک (منظورم لپ تاپ است!!!) به جایی می آیم که می توانم بدون هیچ قاعده و قانونی و بی هیچ حد و مرزی ... در حد جنون در آن شاد یا غمگین باشم...برای ابراز احساساتم برای دیوانگی ام کسی بر من خرده ای نمی گیرد ....نه جریمه ای هست نه بهایی نه گله ای نه گلایه ای !!!