چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷


بازي قاعده لازم دارد..
در بازي بايد ايمني را در نظر گرفت ..
قرار نيست با بازي ما ذائقه كسي تلخ شود..
كه اصلا همه زندگي را بازي مي كنيم ،گاهي براي سرگرمي و گاهي براي سودا گري و سود آوري !گاهي هم بازي هاي عاشقانه!گاهي مي دانيم بازي مي كنيم و گاهي نمي دانيم و نمي شناسيم..
كه اصلا هر آن كه قاعده بازي را شناخت و اصولش را رعايت كرد گرفتار پيامدهاي غير قابل پيش بيني و نا خوشايند بازي نمي شود.
اما يك سوال با شيطنت خاصي در مغزم وول مي زند... و گهگاه انديشيدن به آن هراسانم مي كند..
آيا مي شود براي اين تاروپود گوشت وپوست واستخوان و براي اين ملغمه غريزه و احساس خط كشيد ..مرز تعيين كرد؟تا كجا آري و از كجا نه؟!

بدون درد و خونريزي

خوشبختي در ان نيست كه مال وفرزند را زياد كنيد
نهج البلاغه فيض السلام- صفحه 1128- حضرت علي (ع)

كاهش منابع طبيعي ِ كره زمين(آب ، معادن ، نفت ، گاز ، ذغال سنگ ، جنگلها و ...) و نابودي بسياري از اين منابع ،عدم تعادل بين عرضه و مصرف مايحتاج عمومي و عرضه و تقاضاي مسكن ، عدم تعادل بين عرضه و تقاضاي مشاغل و بالا رفتن نرخ بيكاري، عدم تكافوي ظرفيت آموزشي ، بهداشتي و تورم اقتصادي و گسترش فقر و ...خيلي از پيامدهاي منفي ديگري كه براي افزايش بي رويه و سريع جمعيت تصور مي شود و كشور را از ترقي ، تعالي و پيشرفت باز مي دارد همگي مويد اين مطلب است كه بايد خطرات قريب الوقوع افزايش جمعيت را جدي گرفت و با احساس مسووليت در جهت كاهش انها فعالانه مشاركت نمود!
وازكتومي يا بستن لوله هاي مني بر در مردان يك عمل جراحي سرپايي است كه به عنوان روشي ساده ، مطمئن ، سريع و بي خطر براي پيشگيري از بارداري به كار مي رود .از سال 1974روش وازکتومی بدون استفاده از تیغ جراحی توسط پروفسور لی سون چان در چین ابداع شد و در سال 1986 این روش به علت سهولت انجام و بدون عارضه بودن به عنوان روش استاندارد وازکتومی به دنیا معرفی و توصیه شده است که تا کنون میلیونها نفر جهت پیشگیری دائمی از بارداری از این روش استفاده کرده و با خاطری آسوده! و بدون دلهره !و دغدغه! از داشتن فرزند اضافی و نا خواسته با تمتع کامل زندگی می کنند....!
لازم است بدانيد:
-وازکتومي بدون تيغ جراحي هيچگونه تاثير منفي بر تمايلات و قواي جنسي ، صفات ثانويه جنسي مردانه ، چاقي و لاغري ندارد .
- در ايجاد سرطان پروستات و بيضه بي تاثير است .
- در ايجاد بيماري هاي قلبي عروقي بي تاثير است .
- در صورت انجام مشاوره صحيح ، پس از وازکتومي بدون تيغ جراحي هيچ نوع واكنش منفي ديده نمي شود.
-به ندرت پس از عمل مختصري درد توام با كبودي در محل عمل ديده مي شود كه گذراست
دستورات پس از عمل :
- استفاده از كمپرس يخ به مدت ۲۴ ساعت
- استراحت نسبي به مدت ۴۸ ساعت
- خودداري از فعاليت سنگين و پرش از ارتفاع!!!! تا حداقل ۴۸ ساعت
- عدم استحمام تا ۴۸ ساعت پس از عمل
- عدم مقاربت سه تا چهار هفته پس از عمل
- عدم دستكاري محل زخم كه در حال بهبودي است
- استفاده از مسكن در صورت وجود اندكي درد ، تورم و كبودي زير پوست در محل
- استفاده از يک روش مطمئن پيشگيري از بارداري تا منفي شدن آزمايش اسپرم (معمولاَ تا ۲۰ بار نزديكي) !!

دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۷

شب وشيون تا كي؟

عزيز جان!اينكه دخترك گستاخ درون من و پسرك آتش پاره درون تو با هم همبازي شده اند ،اينكه در دالانهاي پر پيچ وخم درون هم مي دوند،بازي مي كنند ،جست وخيز مي كنند ،كشف مي كنند ...چيز خوبي است !
بي شك نتيجه اين همبازي شدن ها و كنجكاوي ها برايشان خاطرات و تجارب دلنشين و به ياد ماندني ،تصاوير ناب و هنر مندانه وآموزه هاي شگفت انگيز خواهد بود... مطمئنم !چون از سر سادگي ويكرنگي همبازي شده اند نه از سر آلودگي به شائبه انواع زیرکی ها و فرصت طلبی ها و هوسها و ..چه و چه!
اما مي داني عزيز جان ..!من نمي توانم به اينها بسنده كنم.. فقط اين نيست كه تو كجاي طبيعت قرار گرفته اي بلكه خيلي عميق تر،خيلي رشد يافته تر و تكامل يافته تر مي خواهم تمام ان مجموعه پويايي كه تو را ساخته است بشناسم در اين مكاشفه،اين كشف متقابل و اين دلبستگي ها برايم همه وجود تو ..همه حضور تو .. وهمه افكار تو مهم است ...!
تو در طبيعت ..تو در جامعه .. و تو در تفكر!

از شخم زدن بهانه هاي ساده خوشبختي تا روييدن فلاكت و شكفتن تيره روزي مردمان!

تكرار مزخرف عبارت" سال نو آوري و شكوفايي" و نقب زدن به آن به هر دليل ِ مربوط و نا مربوط و گواه آوردن براي هر خير و شري به سنديت آن در جلسات ،همايشها،سمينارها و .... حالم را به هم زده است..
لعنت خدا بر آناني كه سالها را با كلمات هويت مي دهند ..
لعنت خدا بر آناني كه -هویت دادن-،-حفظ کردن-، -برانگیختن-، -کنترل کردن- و -وحدت بخشیدن- با ارزش ها را بلد نيستند..
لعنت بر سال نو اوري وشكوفايي يا هر مزخرف ديگري از اين دست ...چه مي دانم ..سال مايه كوبي دام و طيور..سال اقتدار سباع و وحوش و....!بعيد نيست كه!

شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

جانوران درون!

گفتم امشب ننويسم كه اگر بنويسم از سر عصبانيت كلام عفت نمي شناسدو قلم رعايت آداب ادب نمي كند اما خب! كلمات افتاده اند به جان مغزم و آن تمركز نصفه نيمه اي را كه براي سروسامان دادن به امور بي سامان زندگي نياز دارم از من گرفته اند. نمي دانم من ذاتا" آدم خري هستم ..؟ابلهي هستم ...؟كله خرابي هستم؟ اين را نمي دانم!
توي همين نيم ساعت كه وارد اين كنج تنهايي شده ام سه بار دستم رفته است كه وبلاگ را حذف كنم ...هي با خودم مي گويم ورژن قديمي تر اين وبلاگ كه آن طرف تر هست با خواننده هاي ثابت و ودوستان پرو پا قرص .. اينجا را كه حذف كنم مي توانم راحت بروم و آن طرف دهانم را باز كنم و هرچه دلم خواست به زمين و زمان بگويم..اصلا" اينجا به چه درد مي خورد .. اينجا باشد كه چي؟ كه يك نفر هست كه گهگاه ممكن است اينجا را بخواند و من هي بيايم برايش رومنس آفتاب بگيرم ؟! اما دستم نرفت .. نمي دانم چرا وحشت كردم.. مثل وحشت سقط جنين ...تجربه كرده ام كه مي گويم..! سقط جنين تنها چيزي بود كه در زندگي از آن به جد ترسيدم...
مي داني عزيز جان!در اصل من حالم از روتين هاي زندگي به هم خورده بود خواستم ديوارهاي تنهايي خودم و تو را كوتاه كنم يا لااقل يكي دو پنجره درشان تعبيه كنم... مي داني! من خيلي ادعايم مي شود اما در حقيقت ياد نگرفته ام كه دنيا اگر هفت رنگ است ،ادمهايش هفتاد رنگ اند...نخواسته ام راه بيفتم و همان هفت رنگ را گز كنم كه هفت رنگ را پيمودن به ز هفتاد رنگ را كاويدن! ...
كسي هم نبوده كه بگويد بزرگ شو ..سر عقل بيا كه never is late!
از دنياي فانتزي سرت را بيرون بكش و كمي رئال تر به دنيا نگاه كن ..كمي آدمها راچال كن...كمي فرداها را هم ببين ! اينقدر به زندگي حريص نباش...دم دستي روز هايت را به شب برسان !
خيالي نيست ها!نكردم ؟نخواستم؟ هرچه بغض بي صدا كه در گلو قي بشود و اشك شور كه پهناي صورت را صفا بدهد و هرچه حس نا فرجام كه بر قفسه سينه بكوبد نوش جانم!
حق ام است...
خيالي هم نيست كه ما آدمها در مستند زندگي ورز مي خوريم ..پهن مي شويم ، با وردنه كج انديشي هاي مردمان و بي صفتي روزگار وسعت مي يابيم.... توي تنور نامرادي ها پخته مي شويم !
خيالي هم نيست كه ما آدمها با پرانتزهايي كه گهگاه لابلاي متن زندگي مان باز مي شود شرح و بسط مي يابيم...وسيع مي شويم..... بگذريم كه گاهي زود مي بنديمشان ..گاهي هم متن لابلايشان كش مي يابد و بستن شان از دست در مي رود!
فقط حيف شور ضرب و ريتم دفي كه امشب در كلاس لابلاي اين همه جنجال هاي ذهني من از دست رفت!
«چه کج رفتاری ای چرخ،
چه بد کرداری ای چرخ،
سر کین داری ای چرخ،
نه دین داری،
نه ایین داری ای چرخ »

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷

هي آمدم ننويسم بل فضاحت به بار نياورم اما مگر مي شود وقتي كلمه ها خوره وار از يمين و يسارم رژه مي روند؟!

اين شد كه آمدم بگويم تا امروز فكر نمي كردم در دنياي حقيقي خيلي خود سانسوري كرده باشم ..گمان نمي بردم در من هم دو آدم وجود دارد يكي آدم روي صحنه و ديگري آدم پشت پرده...!خيال مي كردم گرفتار تزويرهاي خواسته و نا خواسته دنياي حقيقي نشده ام اما گويي دنياي حقيقي با تمام انتظارات و خواسته ها و قواعد و احكامش وظيفه اش را به نحو احسن انجا م داده و الحق و والانصاف خوب حساب فرديت سيال من را رسيده و جاي آن را با فرديت شسته رفته و پاستوريزه و بسته بندي شده مقبول اجتماع عوض كرده است! خيالي نيست كه مگر كدام آدمي توانسته است از بازي نقش ها در تئاتر زندگي شانه خالي كند و كدامين زن يا مردي نقاب زدن و -خود نبودن- مشق شب و تكرار روزش نيست؟ يا كدام آدمي در اعماق وجودش به وقت در خود لميدن ها ،در خود آسودن ها ، در خود آرميدن ها ودر خود متبلور شدن هايش گرفتار آرزو پردازي ، خيالبافي و رويا پروري نيست كه من دوميش باشم ؟! يا از اين -خود بودن -در اين گوشه از دنياي مجازي شرمسار باشم كه اصلا" وقتي آدم ناگهان تصميم مي گيرد براي افراد حقيقي نقاب بردارد و رو نمايي كند بي شك ناشي از جسارتي است كه از غوطه ور شدن در ظرفيت هاي نا محدود دنياي مجازي به دست اورده است ..-كه تو خود حجاب خودي از ميان برخيز-!

آمدم بگويم حكما"عزيزي كه از امروز اينجا را مي خواند مي داند كه چقدر خاطرش عزيز بوده است و چقدر وجودش امين فرض شده است كه مي تواند زين پس بخشهاي نهفته وجود آدمي را ببيند كه گاه دردنياي حقيقي مجال بروز و حضور نمي يابند. شايد هم پيدا شدن دانه دل من فرصت خوبي است براي اين عزيزكه دو نيمه مرا بسپرد به دست معيارهاي DSM-IV و تعاريف ICD-10 و نظريه هاي زيست شناختي و اجتماعي و روان پويشي و. . .
خدا را چه ديدي شايد از دل اين تعاريف و از زير ذره بين نگاهش شخصيت خود شيفته اي ، روان گسيخته اي، هويت گسيخته اي، ... چيزي سر بر آورد!!
هو الشافي!




سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۷

عشق هايمان دربند ذهنيت نافرهيخته و سطحي نگرمان ..دوست داشتن هايمان شتاب زده و نابالغ ... شيفتگي هايمان لجام گسيخته و تربيت نشده ........تُف ! دوستشان ندارم!

یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

بدترين اتفاقي كه براي رابطه مي افتد اين است كه بيفتي در دام كشمكش هاي دروني با خودت! كه بخواهي اصل خوب يا بد بودن بروز احساست را در آن رابطه تفسير كني ،بعد نتيجه بگيري و عمل كني ..
آنوقت هي نقب مي زني به آموزه ها.. هي نگاه مي كني به شرايط ..هي فكر مي كني به محدوديت ها ..هي با آن من بالغ درونت دست به يقه مي شوي و او برايت دليل مي اورد ،روضه خواني مي كند ...فلسفه مي بافد و مي شكافد.. بين تجربه هاي دروني و رفتارهاي بيروني ات جدايي مي اندازد ..ديوار مي كشد! پختگي وبلوغ آدمهاي خويشتندار را به رخت مي كشد.. زنك حتي به اصل احساست ضربه مي زند!
آن وقت تو خودت اين مرزها را كم كم قبول مي كني. به جايي مي رسد كه در حق احساست پنهان كاري مي كني .هرجا آشكار شد سرزنش اش مي كني. بعد رسوب مي كند اين احساس مادر مرده ! ته نشين مي شود..مي فهمي ها !چون ته نشين كه مي شود سنگيني مي كند روي دلت! مي شود يك غلظت بودار، اما كاري بهش نداري! از ترس گل آلود شدن ! يك وقتهايي هم كه هواي دلت سرد شود يخ مي زند از ان يخ ها كه با تيغه ليفتراك هم نمي شكند !اصلا"به رسوب چربي مي ماند در جداره رگها !هي بزرگ تر مي شود ، اين رسوب هليم مانند ذره ذره مسير رگ را مي بندد، انسداد ايجاد مي كند.. انسداد نسبي ..گهگاه اين انسداد.. اين بسته شدن.. اين تغذيه نشدن سلولهاي ذهنت از هواي دلت آزارت مي دهد.. يك جور حمله هاي گذرا... بعد يك روز مي بيني اين آتروماي احساسي از جايش ..از ديواره رگهاي دلت كنده شده، لخته شده و مي رود در رگهاي بزرگ تر يعني اساسا مي رود مي نشيند روي اصلي ترين شريانهاي حسي ات ! بي خبر انفاركتوس مي كني .. احساست فلج مي شود !


شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

satanism!!!!!!!!

وهمانا شيطان به جاي پرهيز ، كامجويي (ذهني ، جسمي ، احساسي) -به جاي خيالبافي، هستي جسماني -و - به جاي خود فريبي رياكارانه، دانايي بي نقص - را به انسان آموخت!
خدايش بيامرزاد!

only focus on money and nothing else!

اكنون كه پاسي از شب گذشته با قلبي پر درد و سينه اي مالامال از اندوه و چشماني پف آلود و صورتي متورم و ذهني آشفته و تني خسته و رواني آسيب ديده در محضر شما عزيزان هستم به جد بر اين باورم كه انسان گاهي به اندكي تاييد و مختصري توجه در زندگي نياز دارد!

پنجشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۷

سفره روز:chocolate-hazelnut cream filling cake !_ نه كه شيك شده باشم ،همان دريان كيك شكلاتي آشنا!_

هابي روز: تورق يك، دو، سه شعر از خورخه لوييس بورخس خان!

جمله روز:آيا ما دوتن‌ دليا و بورخس‌ اهل‌ شهري‌ نبوديم‌ كه‌ يكبار در جلگه‌ هاناپديد شد ؟!

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷

اندر حكايت شلنگ نفت ! و سفره هاي قلمكار!

شعاري* كه سالهاست توسط مبارزان جدالهاي انتخاباتي رژيم و قدرت طلبان مصادره شده است _تو بگو پوپوليسم سياه_چند روزي است طعم گس و چرب واقعي اش را به ما نشان داده است كه مگر كدام بخش و كدام حوزه از زندگي ما در اين سرزمين، مزه نفت نمي دهد؟ وجه اقتصادي مان؟زيست محيطي مان؟يا وجوه فرهنگي و سياسي و اجتماعي مان؟ كه از هوايي كه استنشاق مي كنيم و به بركت دلارهاي نفتي و بنزين هر روز با كمك اگزوز ماشين ها آلوده تر مي شود، تا دولتي كه بر پايه و متكي بر اقتصاد نفتي، اداره مي شود، همه وجوه زندگي مان، مزه نفت مي دهد.كه قرار هم نيست تنها مقامات روسي از مزه نفت و گاز ِما سرمست بشوند.الغرض اينجا ، اصفهان، پايتخت فرهنگي جهان اسلام هر باكس آب معدني به قيمت 3 تا 6 هزار تومان به فروش مي رسد توگويي هر شيشه را از سرچشمه ها ي پيرمونت آلمان و ویشی فرانسه پركرده و پاي پياده تا سوپر ماركت محله ما آورده اند!ملت اما بی خیال مصیبت ، عادت کرده به هر آن بحران طبیعی و صناعی، خوش و خرم، مکنونات قلبی شان از وقایع پیش آمده را در اس. ام. اس های هنری متجلی می سازند و برای خویشان و یاران مخابره می کنند!
*:شعار را من مي گويم !شايد بهتر باشد بگوييم اميد مصادره شده!اميد بهره مندي از مواهب وداشتن سهمي در منافع!

آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم....

آقاي سين ادعا مي كند من براي ديگران سازهاي خوش آهنگ مي زنم و به گاه نواختن براي او ساز نا كوك!* كلا تازگي ها روي مبحث ارگانولوژي و ارانژمان و ضرب و ريتم و سونات و سمفوني و چه و چه! -«تو گويي من نه آنم كه دو سال پيش سرنا را از سر گشادش مي زدم»-كه ما پيش كشيديم زياد انگشت مي گذارد ... بي انصافي مي كند !نمي بيند كه به وقت غم من دردم و به وقت شمع بودنش، پروانه گي و به وقت گل شدنش بلبلي مي كنم؟مگر من نه آنم كه هميشه به دور او مي گردم؟!!!!
*ساز ناكوك را من مي گويم! خودش مي گويد تمبك و ترومپت! گويي نغمه سازهاي بادي و ضرب سازهاي كوبه اي را دوست ندارد..نوشتم كه براي آقاي سين از سازهاي زهي استفاده كنم!!

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

من Darling نيستم. Cherie يا عزيزم و خوشگله هم نيستم. کاترين کبير يا صغير هم نبوده ام. عسل، شکرپنير و مربا هم نيستم. البته اراذل و اوباش خيابان به شکل بی معنايی مرا جيگر! خوانده اند و لاتهای بی سر و پای محله مان نيز به نحو بی دليلی مرا تيکه و يا جون صدا زده اند. ولی با همه اين حرفها من اصلا جزو خوردنی ها نيستم. من گربه، پيشی، خرگوش يا بره و غزال هم نيستم. چون هرگز از جانوران اهلی و دست اموز نبوده ام. البته جزو خانواده جانوران وحشی هم نيستم، پس قطعا خر هم نيستم. يعنی اصلا به هيچ وجه جزو جانوران نيستم. من دو دست و دو پا دارم. من هم يک انسان هستم و برای خودم اسم مخصوص دارم. اسمم کتايون است، از روز اول اسمم همين بوده، از زمان تولد تا مرگ هم همين خواهد بود. ان هم دليل بسيار ساده ای دارد. پدرم شاهنامه را بسيار دوست داشته است. به همين دليل اسمم را کتايون گذاشته است. Catherine کتايون نيست و کتايون طبعا نميتواند Katherina بشود. در ضمن من هرگز احمق نبوده ام."
شالی به درازای جاده ی ابريشم/مهستی شاهرخی

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

تو بگو كه انگاره مني !


تو كه همنشين خيالات مني!


تو كه نگار عاشقي هاي شورمندانه مني !


خودت بگو چطور مي شود تورا با اين حجم تخيل يكجا و سريع به واقعيت زندگي تحميل كرد؟


اين خانه رويا كه ابد الآباد نيست!


ترسم خرافه شوي!


بيست و چهارم فروردين ماه 1387

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

اين نامه خواننده وساماني ندارد مي نويسم به نيت تخليه ذهني و به نام خوب ايراندخت! پس وُجوبي در كار نيست كه قربتا الي الله ي رخ دهد!
سلام ايراندخت !
خوبي ؟!
از ديروز تا امروز صبح حدود هفت تا هشت پيام داشته ام كه بروم در فلان آدرس و امضا كنم واعتراض كنم ..مي داني ايراندخت باز هم يكي ديگر از آن دعواهاي زرگري است و حكايت دِمُده شده خليج فارس وخليج عرب!
بارها و بارها تصميم گرفته ام نسبت به اينگونه پيامها بي تفاوت باشم،سِند تو آل نكنم ،امضا نكنم . ايراندخت !از تو چه پنهان ديوچه بد هيبت و بد قواره اي روي شانه چپ ام نشسته و هي زمزمه مي كند گور باباي هرچه حس ناسيوناليستي است !گور باباي هرچه حس وطن پرستي و وطن خواهي است !گور باباي بارقه اميد وتلاش براي ايران آباد و آزاد!آدميزاد اگر خيلي عاقل باشد وقتي ديد آتش توطئه و بيداد از زمين عليه سرزمينش زبانه می‌کشد و تا آسمان ديارش را می‌ليسد، به زندگی خصوصی خودش مهاجرت مي كند ، سر پناهي تدارك مي بيند ولقمه ناني فراهم مي كند وروزگار به روزمره گي مي گذراند . هزارو يک دليل عقلی و شرعی هم وجود دارد که: لاتلقوا بايديکم الی التهلکه..!از بابت بوي كپك زدگي هم مي تواند متوسل بشود به انواع و اقسام عطرهاي داخلي و خارجي و چه خوش به احوالات آن بوته اي كه در آتش بود و نسوخت !ديوچه بد هيبت هي رجز مي خواند كه تو اگر خيلي زرنگ باشي ، به هرچه داري پشت پا مي زني و مي زني به خاك جاده! مثل خواهر زاده هاي عزيزت كه از ريز و درشت قصد رفتن كرده اند و همگي ما تحت خود پاره كه نه!بلكه دريده اند تا بتوانند دورترها ،آن سوي سرزمين مادري شان هَپي باشند!!تو اگر زرنگ باشي از بالاترین پوزیشن های تحصیلی یک مملکت جهان سومی که هیچ کجای این کره خاکی معادل ندارد! تا خانه و زندگی های آن چنانی!تا كارو موقعيت خوب اجتماعي! كه اگر بخت ياري كند نصيبت مي شود !تا دست همیشه همراه پدر و قلب همیشه تپنده مادر، همه را بی خیال مي شوي که سخت! اصلا تو بگو جان فرسا ، اما شدنی است!
اما ايراندخت مگر مي شود ؟! من يكي نمي توانم!گويي دورترين هاي اين خاك تا اكنون به صورت يك حس خالص وناب با حروف درشت در من ابستركت شده ، با من عجين شده ! يك چيزي كه نمي دانم روان جمعي است يا روح ملي ! يك چيزي كه خيلي در اختيار خود آگاه من نيست و بيشتر به ناخودآگاهم نزديك مي نمايد، يك حسي كه نه فرمان پدرانه مي راند نه واگويه مادرانه نگراني ودغدغه هاي وطني است ! گويي يك حس دو جنسيتي است كه گاه با وجود پدرانه اش به صحنه مي اوردم تا به دست من كاري از پيش برد ، به دست من انقلاب كند، به دست من جنگ كند و ...... وگاه كه مهرورزيدن را از ياد مي برم و نهضت بكش بكش راه مي اندازم مادرانه بر من غلبه مي كند كه دلواپس باشم ..دلواپس ويراني ها،دلواپس تبعيدي ها ، زنداني ها، بينوايان ،بي سرپرستان،گرسنگان، و..حتي رقيبان! مي داني ايراندخت اگر روزي مرزها را باپاك كن ِتئوری های شیک امروزی پاک کردند و نقشه ای عاری از حدود و تقسیمات دست من دادند، شک ندارم چشمم نرسیده به منتها الیه شرقی اش، ان قطعه ای را می کاود که از بالا و پایین محصور در اب است و ناخوداگاه گربه ای را می بیند که گويي وطن من است! بگذار من اينجا بمانم ايراندخت! گيرم كه آتش از جاي جاي آن زبانه كشد ،گيرم كه من در اين آتش بسوزم ايراندخت!هر آنچه در آتش مي سوزد خاصيت سوخته شدن را داراست!

چهارشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۷

چرا آشتي مي كنيم؟!

آقاي سين تقصير شما نيست ! هي نگوييد «معذرت مي خواهم»..«عذرخواهي مي كنم»! اين دل ريش من را كه از قضا با لبتان حق نمكي دارد بيشتر از اين ريشه ريشه نكنيد!من همين فردا فراموش مي كنم كه امروز با مشاهده رسم بد عهدي شما! مثل ابر بهار بر سمن و سنبل و نسرين گريه كردم! و باز فرداست كه دست در حلقه زلف دوتاي شما كرده و دل را مقيم آن كنم !باز فرداست كه تكيه بر عهد شما زنم و نازكش مژه شوخ شما شوم!
گفتم بد عهدي! خب بد عهدي كرده ايد ديگر! قبول نداريد ؟!تندخويي هم يك فرم بد عهدي است! آن هم با مني كه باغ بهشت و سايه طوبي و قصر و حور آن اتاق بالا بر او اثر نداشته و ترك عشق شاهد و ساغر نكرده هنوز!
تقصير شما نيست!تقصير من است كه نمي توانم بند ناف تعلق خاطرم به شما را كلامپ كنم كه از قضاي روزگار خيلي هم ضخيم است !
دختر بزرگ كردن خيلي سخت است چون دختر بايد زيبا باشد،دختر بايد با اخلاق باشد،دختر بايد زياد بداند،دغدغه داشته باشد.آن دختري كه من دوست دارم به وقتش بايد كمي هم تلخ باشد!مي دانيد دنيا زن عميق كم دارد ! آن وقت من بايد كمال خلقت را با پرورش چنين موجودي ثابت كنم چنين كاري خيلي حوصله مي خواهد..
در عوض پسر بزرگ كردن خيلي راحت تر است خيلي مهم نيست اگر پسرت در دانشگاه سوربن حقوق بخواند وفلسفه پيشاسقراطي بداند وشبهايش را به رصد كردن برساووش و منطقه البروج و ساير صور فلكي بگذراند يا نه! بشود يک ادم لات بی سر و پا كه پشت کفشهايش رامي اندازد و زنجير ِ دستش از طلوع تا غروب حول مرکز ثقل انگشت سبابه اش دور مي زند.فقط مهم است كه با مرام باشد و چنين پرورش ديمي اي خيلي راحت تر است..خب! دنيا مرد ديپ خيلي زياد دارد!

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

در طب چيزي داريم به نام آنژين صدري پايدار..يك سندرم باليني كه به خاطر ايسكمي گذارا در بافت قلب ايجاد مي شود.. و در آن علامتي داريم به نام «لوين ز ساين» كه بيمار محل درد را با يك مشت بسته بر استرنوم يعني جايي روي قفسه سينه نشان مي دهد..
حكايت اين روزها ي من هم احساس خفگي و و فشار و سنگيني و درد ناشي از دست بدقواره و مشت بسته روزگار است بر سينه ام! يا شايد هم ناخواسته دستش را گذاشته ته حلقم كه رفلكس gag ام را تحريك كندتا روي حركات و ادا واطوارش بالا بياورم..
يا من هماني نيستم كه دورترها مومن بودم به جريان سيال زندگي و معتقد به حكمتش...شايد من اين آدمي شده ام كه هر چسه باد زندگي زمينم مي زند!

دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۷

فرض كنيد من بخواهم شاعر بشوم!

روايت گر كدام خانه يا پنجره باشم؟

كدام درخت شكسته يا برف سنگين را بلدم ؟

كدام آدمها را بايد از شعرم حذف كنم ؟


چگونه آدمهايي در شعرم خلق كنم؟

جاي كدام يكي از عناصر زندگي ام را با ديگري عوض كنم ؟

كدام تصوير زندگي را باز سازي كنم؟

به چه موضوعي جان بدهم ؟

اصلا از رها شده گي بنويسم يا از در بند بوده گي؟

تصاوير و مفاهيم منفعل بهترند يا طغيانگر؟

يك شعر جا براي عنوان كردن چند موضوع دارد؟

جا براي بيان كردن چند تصوير دارد؟

كدام مبهمي را خلاصه كنم ؟

كدام واضحي را شرح وبسط دهم؟

فاتح كدام قله فخر تاريخ را از نزديك ديده ام؟

شاهد كدام شهر شوكت قرن بوده ام؟


زير كدام باران همخوابگي كرده ام؟

من شاعر نمي شوم
بيستم فروردين ماه 1378 شمسي.



شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

بگويم كه نا گفته نماند و آن اين كه خيلي از تغييرات را مي توانيم تدريجي به زندگي مان اعمال كنيم كه تدريجي بودن هر حادثه و واقعه و تغييري به مراتب بهتر و قابل تحمل تر از آني بودن و دفعي بودن آن است!
بگويم كه نا گفته نماند و آن اين كه تدريجي بودن آدم را دلگرم مي كند ،قابليت توقف دارد ،قابليت تطبيق فراهم مي كند ،پذيرش را بالا مي برد،مي توانيم با آن بازي كنيم بالاو پايينش كنيم متغيرهايش را در اختيار بگيريم. تدريجي بودن فرصت امتحان كردن مي دهد، تدريجي بودن استمرار دارد ونهادينگي ..
بگويم كه نا گفته نماند و آن اين كه تدريجي بودن آنقدر خوب است كه پنهان مي كند،غافل مي كند، زنگ هشدار ندارد، صراحت و روشني ندارد، حتي گاهي بي اهميت مي شود، كمرنگ مي شود، فنا مي شود چون تكيه اش به زمان است ،چون زمان در آن محوريت دارد.
اما abruptبودن..آني بودن ! تا دلتان بخواهد خوب نيست ، فرصت امتحان كردن ،چشيدن ، متوقف كردن و كنترل كردن نمي دهد.
بگويم كه نا گفته نماند و آن اين كه هيچ چيز دفعي خوب نيست مثل مرگ ...يا حتي اختلالات دفعي!!!!!!!!!!!!!!!!!
واين در حالي است كه همه چيزهاي خوب تدريجي اند ..توسعه تدريجي است ..اصلاحات تدريجي است ..تكامل تدريجي است ..نزول قران تدريجي است.. تربيت تدريجي است.. موفقيت تدريجي است..بهبودي تدريجي است..يادگيري تدريجي است ..حتي بيداري كنداليني در يوگا تدريجي است!
البته همه ما مي دانيم كه فرسايش زمين هم تدريجي است، الودگي هواهم تدريجي است ، فساد هم تدريجي است، روند اكثر بيماري ها هم تدريجي است ،ناتواني هم تدريجي است،پيري هم تدريجي است ، اضمحلال هم تدريجي است ، انحلال هم تدريجي است ، برخي بحرانها ومرگها هم تدريجي است .
از دست رفتن خلق وخوهايمان هم تدريجي است ..از دست رفتن برخي خوشي هايمان هم تدريجي است..!
و ......جاي بسي شكر است كه فراموشي هم هست و آن هم گاهي تدريجي است!
زياده عرضي نيست ..بگويم كه ناگفته نماند و آن اين كه:
اين همه از آن جهت بود كه تصميم گرفته ام هفت سين مان را تدريجا" جمع كنم ..قرار است روزي يك سين كم كنم!
جوانتر كه هستيم وقتي به خاطرات گذشته مان نقب مي زنيم دلتنگي و بغض و حسرت چيزهايي كه داشته ايم يا نداشته ايم را مثل سرما بر پشت و داغي بر صورتمان احساس مي كنيم .
كمي كه بزرگ تر شويم و پا به سن بگذاريم ياد مي گيريم كه هميشه خاطرات آن چیزی را که بهتر نبوده است جوری جلوه می دهد که گویی بهتر بوده است،
ياد مي گيريم كه بگوييم :«مهم نيست»! و «خيلي فرقي به حالم نمي كند»!
ياد مي گيريم كه نمي توانيم همه چيز را با هم داشته باشيم ..
ياد مي گيريم كه آن دلتنگي و اندوهي كه مرور گذشته درونمان جاري مي كند وآن چيزي كه ميل به تجربه مجدد آن داريم احساسي بوده است كه در گذشته داشته ايم نه موقعيت!
ياد مي گيريم كه اينجوري بودن ، اينجوري فكر كردن ، اينجوري نتيجه گرفتن و اينجوري حس كردن ، برايمان بهتر است!
بله !اينجوري برايمان بهتر است !

جمعه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۷

اندر حكايت سونامي تورم و پروردگار سميع الدعا و ناله مومن دل شكسته سينه خسته!

شايد قبل از پست مطلب لازم باشد بگويم :
من محمود باقري رييس ستاد حوادث و سوانح غير مترقبه كشور نيستم و براي ترويج فرهنگ دعا در كاهش گراني و تورم هم نمي نويسم .نمي گويم دست به آسمان برداريدو همه با هم و يك صدا رفاه و آسايش را از ذوالجلال ذوالمنن کل کائنات و مقلب القلوب و الابصار و رب العالمين ومالك عالم بالا و پايين! بخواهيد .
بنده مومن و موحدي و معتقدي هم نيستم كه كسي را به تضرع ودعا تشويق كنم كه اگر قرار به تضرع و زاري به در گاه حق باشد دود خلوص ايراني بر سما رسيده است ! و پا در مياني ملائك و ناله زار شان هم پيش مجيب هر دعاي مستجاب كارگر نيفتاده است .نمي گويم كه ايها الناس! دست به دعا برداريد كه حتما"استجابت مي شود ! و زمان و مكان و شرايطش هم كه فراهم گرديد اجابت خواهد شد ان شاء الله!
فقط مي گويم فنا شده ايم !
مثنوي مي خوانيد؟!
مولوي بزرگ در حكايتي مي‌گويد: قومي را مي‌شناسم كه دعا نمي‌كنند زيرا به آن كه خدا پيش‌آورده راضي‌اند.
در قضا ذوقي همي بينند خاص
كفرشان آيد طلب كردن خلاص!
هرچه آيد پيش ايشان خوش بود
قاب حيوان گردد از اتش بود
اين ايراني امروز است كه مولوي توصيف كرده است!
امير كودك متوهم من كه اين روزها به مادري كردن قبولم ندارد نوشته كه چگونه نوشتنش در وب برايش به دغدغه اي تبديل شده ويا نگران آمار بازديد كنندگان و كامنتها و ...است مي دانيد تفكري هست كه القاء مي‌كند:
شما بايد «كامل» باشيد، و گرنه بهتر است كه نباشيد. اما به نظر من براي زندگي در اين دنيا «كامل» بودن نه شرط لازم است و نه كافي، وسوسه «كامل» بودن يك دام بزرگ است. براي زندگي در اين دنيا فقط بايد زندگي كرد. همين!
امیر جان! می توانی چیزی را که گفتم تعمیم بدهی به چگونه نوشتن در وب و میزان اهمیت و تاثیر گذاری تعداد خوانندگان در موفقیت تو در نوشتن ...در نوشتن از خودت و از کودک متوهم درونت و یا حداقل کاری کنی که این وسوسه کامل بودن که تمامی جنبه های زندگی حقیقی ما را در بر گرفته است در دنیای مجازی گریبانگیرت نشود.. یا دست کمِ كمش حساب کودک متوهم درونت را از بقیه نوشته ها جداکنی و براي بزرگ شدن و رشد كردن كودك درونت فقط بنويسي!

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷

درس از مقدسات است به اونزديك نشو!

کمی من و بسي تعطیلی های کش‌دار ! کمی من و بسي یک دل خوش الکی. کمی من و بسي راه دور و دلتنگی.کمی من وبسي درس های نخوانده و تصمیم های معلق و پا در هوا!
این ذهن دیوانه و این تعطیلی های بیهوده بهانه ای شد تا وقت تنبلی هایم را هی تمدید کنم - درست مثل تمدید ساعت انتخابات که خبری هم نیست اما برای دلخوشی من و ما و رو کم کنی اجنبی هی ساعت تمدید می شود، حالا من می خواهم روی کدام بخت برگشته ای را کم کنم، خودم هم نمی دانم !
ساعتها و روزها و ماهها باز در چشم بر هم زدنی می اید ومی روند وباز هم انگار نه انگار که درسی و مشقی و امتحانی و آینده ای .
از آنجا كه من ِ پرورده در مكتب بي لياقتي و بي رگي و بيهودگي ! تصميم گرفته فضيلتهاي اكتسابي نداشته اش را سكه روي پول كند بنابر اين در حال حاضر خوشيم با نواهای مشتی و لوطی ِ«جهنم» و «درك» گويان در زمینه زندگی!