چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

نيروي اراده و ميل آدمي پس از رهايي به قدري زياد است كه مي تواند خودش را هم نابود كند... و همچنين در حد فوران يك آتشفشان موحش و پر آشوب
اما نمي توان احساس پيروزي عظيمي را كه بعد از تسلط همه جانبه بر تمام امور به دست
مي ايد ناديده گرفت...
مي توانيد چنين حال خراب و پر دردي را جزيي از سير اين رهايي سترگ بدانيد!!!
ضمنا"...ماهي جون!!! سگ جون!!! عيد مون!!! مرسي كه مردي!!!من ديگه از عوض كردن آب تنگ خسته شده بودم..
و اما صدای متفاوت محسن نامجو را هم بشنويد:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی نا شادم

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد بر افروز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشوتا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم


نمی دونم حافظ عاشق تر بوده یا محسن نامجو!؟!

هیچ نظری موجود نیست: