دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶

رقصاندن يك مار كبرا!

قضيه اينه كه من به آقاي سين گفتم با مار نمي شه در افتاد اما با صداي ني مي شه به رقص در آوردش! بعد هي ني لبك زدم ..هي ني لبك زدم.. تا بالاخره آقاي ميم سرش رو از تو سبد آورد بيرون و شروع كرد واسم فش فش كردن!بعدتر آقاي سين ادعا كرد كه با وجود اينكه استراتژي خوبيه يه وقتايي! اما بعضي مارها با صداي ني نمي رقصند و ترومپت لازمند ! ولي من معتقد بودم كه هيچم! نُت رو بايد عوض كرد.. يه تغييرات كوچيكي تو ارتفاع يا اجراي نتها مثلا"!
حالا نيست كه مار درون آقاي ميم بيدار شده و خيلي فعالانه داره به اجراي من جواب مي ده! آقاي سين همش تاكيد مي كنه كه يوخده آروم تر ني بزن!
از ديروز دارم به خودم مي گم كه هه! تو حواست به ستون فقرات ماره است واز چشمهاش غافل شدي، در حالي كه چشمهاي مار اهميت بيشتري داره و چشمهاست كه حركات و لحظات رو تعيين مي كنه! پس بايد مواظب باشم!ممكنه ماره خودش رو به ظاهر گوش به زنگ و جذب شده نشون مي ده اما در واقع متوجه سمت ديگه يا چيزهاي ديگه و يا حتي نوازنده هاي ديگه! است...
من خرم آيا؟!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: