جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

او ناله های گمشده ترکيب می کند، از رشته های پاره ی صدها صدای دور

ققنوس، از آن پرنده هاي مهربان و چيز فهم بود كه خيلي زود خودش را با محيط جديد هماهنگ مي كرد. به بچه ها حمله ور نمي شد و با اينكه حتي يك شيرين كاري بلد نبود تا سر مردم را با آن گرم كند . هميشه جذاب و دوست داشتني مي نمود، اما چون بي نهايت آرام و بيش از اندازه قديمي و كلاسيك بود براي همين، مردم ترجيح مي دادند كه به ديدنِ بابون هاي مسخره و مضحك بروند و يا كروكوديلي را ببينند كه زني را قطعه قطعه كرده بود.
ققنوس /سيلويا تاونسند وارنر

۱ نظر:

mim گفت...

جدی دلم خواست بقیه اش رو هم بخونم...
راستی بابت پرستار واقها مرهون این لطفت هستم;)