چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

دلي كه ديگر دل نمي شود!

خدا رحمت كند بيژن مفيد را با حكايت شهر قصه اش! يعني رحمتي در كار نيست اگر رحمت نكند !
انگار تاريخ مصرف ندارد اين قصه ! اوف كه چقدر غم دارد! چقدر پشت همه خنده ها و قهقهه ها تلخي هست..و چه همه اندوه روايت مي شود از مردمان خوب و ساده و بي ريا كه اشك گاهي امان نمي دهد آدم را!
قطعه مونولوگ ابتداي پرده دوم را شنيده اي اصلا"؟!همان جا كه خر خراط عريضه اي را ديكته مي كند... ان "حاليته "گفتن ها ادم را در هر حس و حالي كه باشد گرفتار مي كند..سر مست مي كند گويي اوج داستان همانجاست...الحق والانصاف فقط از صداي استادانه محمود استاد محمد بر مي آمد حرف زدن به جاي خر شهر قصه...
توضيح: گفتيم كه بدانيد ترجيح داده ايم بجاي پرسه زدن در خيابانهاي شلوغ و بي سر و ته و لوليدن ميان آدمهايي كه دلهايشان ديگر دل نيست و نگاه هايشان وارونه شده و ذهن هايشان در پيچ وخم كوچه پس كوچه هاي روزمرگي گم شده است واز بوي عيدي وبوی توت وبوی کاغذرنگی و بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو و بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ در شهرشان هيچ خبري نيست ...بله مي گفتيم بجاي همه اينها نشسته ايم كنج خانه شهر قصه گوش مي كنيم براي n امين بار!

۲ نظر:

goolih گفت...

میگه خری که خراط نباشه قاطره !
معماری که وبلاگ نویس نباشه هم لابد! بعدشم، مگه هم ملت تو هندونه زرد زندگی میکنن؟ دکی ! خانوم رو باش.
بابا جون این روزه روز، هر جا میری ملامین هر جا میری هندونه زرد ...

goolih گفت...

طوطیه شاعرم احتمالن.
زودتر فرموده بودین، عکس میگیرفتم با یک ایمیل اتج! میکردم برایتان !