یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷

بدترين اتفاقي كه براي رابطه مي افتد اين است كه بيفتي در دام كشمكش هاي دروني با خودت! كه بخواهي اصل خوب يا بد بودن بروز احساست را در آن رابطه تفسير كني ،بعد نتيجه بگيري و عمل كني ..
آنوقت هي نقب مي زني به آموزه ها.. هي نگاه مي كني به شرايط ..هي فكر مي كني به محدوديت ها ..هي با آن من بالغ درونت دست به يقه مي شوي و او برايت دليل مي اورد ،روضه خواني مي كند ...فلسفه مي بافد و مي شكافد.. بين تجربه هاي دروني و رفتارهاي بيروني ات جدايي مي اندازد ..ديوار مي كشد! پختگي وبلوغ آدمهاي خويشتندار را به رخت مي كشد.. زنك حتي به اصل احساست ضربه مي زند!
آن وقت تو خودت اين مرزها را كم كم قبول مي كني. به جايي مي رسد كه در حق احساست پنهان كاري مي كني .هرجا آشكار شد سرزنش اش مي كني. بعد رسوب مي كند اين احساس مادر مرده ! ته نشين مي شود..مي فهمي ها !چون ته نشين كه مي شود سنگيني مي كند روي دلت! مي شود يك غلظت بودار، اما كاري بهش نداري! از ترس گل آلود شدن ! يك وقتهايي هم كه هواي دلت سرد شود يخ مي زند از ان يخ ها كه با تيغه ليفتراك هم نمي شكند !اصلا"به رسوب چربي مي ماند در جداره رگها !هي بزرگ تر مي شود ، اين رسوب هليم مانند ذره ذره مسير رگ را مي بندد، انسداد ايجاد مي كند.. انسداد نسبي ..گهگاه اين انسداد.. اين بسته شدن.. اين تغذيه نشدن سلولهاي ذهنت از هواي دلت آزارت مي دهد.. يك جور حمله هاي گذرا... بعد يك روز مي بيني اين آتروماي احساسي از جايش ..از ديواره رگهاي دلت كنده شده، لخته شده و مي رود در رگهاي بزرگ تر يعني اساسا مي رود مي نشيند روي اصلي ترين شريانهاي حسي ات ! بي خبر انفاركتوس مي كني .. احساست فلج مي شود !


۳ نظر:

Sir Hermes گفت...

خانم اولیس خانم، خانم دکتر، دخترم! دلیل نمی شود وقتی لینک نمی شوید یا کامنتی ندارید، معنی اش این باشد که گاهی خوانده نمی شوید که. شما کمی دیر رسیده اید، با توجه به سن و سال می گوییم، این است که در همین راستا، کمی صبر و حوصله کنید، هم ملت کشف تان می کنند بالاخره و هم رفیق پیدا می کنید در همین وبلاگستان. باور کنید. تمام این جماعتی که شما از ایشان دعوت کرده اید برای دوستی و فکر می کنید آدم/ زامبی های گنده ای هستند برای خودشان، آن اوایل، وبلاگ های شدیدن خلوتی داشتند و چه بسا که خیلی دلشان می خواست دوستانی داشته باشند در این وبلاگستان. همین. گفتیم این ها را بگوییم که یک وقت این جور چیزها را حمل بر بی اعتنایی نکنید دخترم.

Sir Hermes گفت...

البته سر هرمس قصد نداشته و ندارد که سختی ها و مشقت های شغلی شما را نادیده بگیرد و منظورش از دیرآمدن طبعن این نبوده که داشتید آن طرف خوشگذرانی می کردید و تازه یادتان افتاده وبلاگ بزنید! گاس که فقط داشتیم دعوت تان می کردیم به اندکی صبر تا جا بیفتد وبلاگ تان و البته، ذکر مجدد این نکته که جواب ندادن های ما را حمل بر بی احترامی نکرده باشید، دخترم!

Unknown گفت...

قضيه انقد پيچيده نيست ، شما تموم فيزيولژی گايتون و در مورد انفارکتوس مرور می کنی ف در اين مورد عقل و فلسفه تو گل گير کرده ، دنبلی دلت برو ، پشيمون می شی ها