شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۷

جانوران درون!

گفتم امشب ننويسم كه اگر بنويسم از سر عصبانيت كلام عفت نمي شناسدو قلم رعايت آداب ادب نمي كند اما خب! كلمات افتاده اند به جان مغزم و آن تمركز نصفه نيمه اي را كه براي سروسامان دادن به امور بي سامان زندگي نياز دارم از من گرفته اند. نمي دانم من ذاتا" آدم خري هستم ..؟ابلهي هستم ...؟كله خرابي هستم؟ اين را نمي دانم!
توي همين نيم ساعت كه وارد اين كنج تنهايي شده ام سه بار دستم رفته است كه وبلاگ را حذف كنم ...هي با خودم مي گويم ورژن قديمي تر اين وبلاگ كه آن طرف تر هست با خواننده هاي ثابت و ودوستان پرو پا قرص .. اينجا را كه حذف كنم مي توانم راحت بروم و آن طرف دهانم را باز كنم و هرچه دلم خواست به زمين و زمان بگويم..اصلا" اينجا به چه درد مي خورد .. اينجا باشد كه چي؟ كه يك نفر هست كه گهگاه ممكن است اينجا را بخواند و من هي بيايم برايش رومنس آفتاب بگيرم ؟! اما دستم نرفت .. نمي دانم چرا وحشت كردم.. مثل وحشت سقط جنين ...تجربه كرده ام كه مي گويم..! سقط جنين تنها چيزي بود كه در زندگي از آن به جد ترسيدم...
مي داني عزيز جان!در اصل من حالم از روتين هاي زندگي به هم خورده بود خواستم ديوارهاي تنهايي خودم و تو را كوتاه كنم يا لااقل يكي دو پنجره درشان تعبيه كنم... مي داني! من خيلي ادعايم مي شود اما در حقيقت ياد نگرفته ام كه دنيا اگر هفت رنگ است ،ادمهايش هفتاد رنگ اند...نخواسته ام راه بيفتم و همان هفت رنگ را گز كنم كه هفت رنگ را پيمودن به ز هفتاد رنگ را كاويدن! ...
كسي هم نبوده كه بگويد بزرگ شو ..سر عقل بيا كه never is late!
از دنياي فانتزي سرت را بيرون بكش و كمي رئال تر به دنيا نگاه كن ..كمي آدمها راچال كن...كمي فرداها را هم ببين ! اينقدر به زندگي حريص نباش...دم دستي روز هايت را به شب برسان !
خيالي نيست ها!نكردم ؟نخواستم؟ هرچه بغض بي صدا كه در گلو قي بشود و اشك شور كه پهناي صورت را صفا بدهد و هرچه حس نا فرجام كه بر قفسه سينه بكوبد نوش جانم!
حق ام است...
خيالي هم نيست كه ما آدمها در مستند زندگي ورز مي خوريم ..پهن مي شويم ، با وردنه كج انديشي هاي مردمان و بي صفتي روزگار وسعت مي يابيم.... توي تنور نامرادي ها پخته مي شويم !
خيالي هم نيست كه ما آدمها با پرانتزهايي كه گهگاه لابلاي متن زندگي مان باز مي شود شرح و بسط مي يابيم...وسيع مي شويم..... بگذريم كه گاهي زود مي بنديمشان ..گاهي هم متن لابلايشان كش مي يابد و بستن شان از دست در مي رود!
فقط حيف شور ضرب و ريتم دفي كه امشب در كلاس لابلاي اين همه جنجال هاي ذهني من از دست رفت!
«چه کج رفتاری ای چرخ،
چه بد کرداری ای چرخ،
سر کین داری ای چرخ،
نه دین داری،
نه ایین داری ای چرخ »

۱ نظر:

Unknown گفت...

خواهش می کنم اينجارو کرکرشو پائين نکش ، همين و می خواستم بگم