دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

از شش جهت دچار توام!

نتيجه گرفتاري ها ومشغله هاي كاري ، استرس ها و تنش هاي گاه و بيگاه و درگيري هاي لفظي بي مورد با آدمهايي به هيبت فيل و مغز مورچه آن هم براي من ِ مهربان ، من ِخواهر ديني ، من ِمادر ترزا ! چند روزي ننوشتن بود.
آن هم روزهايي كه بغل بغل حرف داشتم ، آن هم مني كه نوشتن اش از هر حس و حادثه اي مدام بود و مدام نوشتن برايش عهد و ضرورت و قرار!
خودم هم نمي دانم چرا يك چنين تجربه اي را قاب سكوت گرفتم ،ايا واقعا" به خاطر گرفتاري و دغدغه هاي روزمره بود يا احساس يك دست و خالص و پوست كنده اي نداشتم كه از آن بنويسم!يا دريافتهاي ضد و نقيضي كه از اين تجربه داشته ام مجال نوشتن ندادند ! و يا لفظ متناسبي براي اين همه معنا نيافتم ! نمي دانم فلسفه اين همه اضطراب در عين آرامش، اين همه ترس در عين امنيت، اين همه گناه در عين لذت چيست ؟! حس هاي متضادي كه مي آيندو مي روند و توي گلو گره مي خورند ومن هي قورتشان مي دهم. نمي دانم ! ننوشته ام و حالا همه چيز برايم در هاله اي از ابهام و ناباوري قرار گرفته ، همه چيز به يك اورا ، به چيزي كه در خواب ديده ام مي ماند . خيلي چيزها هست كه بايدبه رشته تحرير در بياورم، حتي اگر لازم شد بي قافيه و بي وزن ...حتي بي موضوع و بي چارچوب و بي فلسفه وبي تاب!
بايد اين پنجره باشد براي برگشتن ، خواندن و فراموش نكردن!كه اگر ننويسم اين روزها هم مي رود پيش همان روزگاري كه گمش كردم!

هیچ نظری موجود نیست: