یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

آهاي درسهاي نخوانده كنار برويد مي خواهم رمان بخوانم!

همانا يكي از لذت بخش ترين كارهاي دنيا آمادگاه رفتن با برادر زاده نازنين و در انبوه كتابها دست و پا زدن و پيش حسين آقا صاحب كتابفروشي كمند رفتن و كتاب خريدن و كافي شاپ رفتن و يك شكلات گلاسه گنده خوردن و عذاب وجدان نگرفتن و پياده از روي سي وسه پل هي رفتن وبر گشتن و بين درو دهاتي ها و اراذل واوباش زير طاقي هاي پل لول خوردن و پيتزا خوردن و باز هم عذاب وجدان نگرفتن و تا ساعت سه و چهار صبح به لطف پسر خواهر مهربان به همراه برادر زاده نازنين فيلمهاي روي پرده سينماي امريكا را ديدن!!و خوابيدن تا لنگ ظهر و از خواب بيدار شدن و كتاب خواندن تا مرز مردن! و ناهار ۱۵ عدد ! كتلت خوردن و عذاب وجدان نگرفتن!!و كارتون عروس مرده و گارفيلد ۲ براي اِن اُمين بار ديدن و باز كتاب خواندن و خانه برادر جان رفتن و بستني وكيك خوردن و باز هم عذاب وجدان نگرفتن!! و برگشتن و وبلاگ نوشتن مي باشد!
راستي به اين نتيجه رسيدم كه اولاد حلال زاده وقتي دايي نداره چاره اي نداره جز اينكه به عمه كوچيكش بره!

هیچ نظری موجود نیست: