پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۶

تصوير ساده از دست دادن

دلم می خواهد برای خودم بنویسم که نیم ساعت پیش نشستم کف سرد و سفید حمام و مثل بچگی ها چمباتمه زدم و شیر آب را بازکردم و های های از ته این دل بی صاحبم زار زدم.. برای خودم.. برای آرزوهای خودم. برای خلوت سرد وساکت زندگیم که دارد آرام آرام می خزد توی این دلم! دوست دارم برای خودم بنویسم که میان گریه سرم را گرفتم زیر شیر آب تا کسی صدای هق هقم را نشنود.. و اشکهایم آنقدر شور و بزرگ بودند که با آب شیرحمام هم شسته نمی شدند.
این زندگی لعنتی انگار یک جایی گیر افتاده است.. یک جای چسبناک!.. حتی دوست داشتن هایش!
شاید به نظر تو این هم یکی دیگر از بچه بازی های من است.. ولی باورکن من هم می خواهم این دل لعنتی را بیندازم میان سینک ظرفشویی و با یک کبریت آتشش بزنم.. خشن شد؟ خوب!دلم را چال کنم در میان یکی از گلدانهای این خانه!ولی نمی توانم!

هیچ نظری موجود نیست: