چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶

will you tell me a story tonight

تقديم به همه آنهايي كه تكه اي از روحشان را در كودكي شان جا گذاشته اند:
روز جهاني كودك از راه مي رسد و من با توجه به نوع كارم از نزديك و ملموس احساسش مي كنم.. اين روزها بدون اينكه بخواهم مدام به روزهاي كودكي فكر مي كنم و گاهي خودم و همسالانم را با بچه هاي اين نسل مقايسه مي كنم براي بچه هاي امروز كه وقتشان به تماشاي انيميشنهاي والت ديسني و بازيهاي پيشرفته كامپيوتري و چه و چه مي گذرد!! اينها كجا ودوران تحريم اقتصادي با كارتونهاي ارزان قيمت شركت ژاپني نيپون كه برنامه هاي كودك تلويزيون ايران را به انحصار در آورده بود كجا؟ اينها كجا و مار و پله و هفت سنگ و قايم موشك و لي لي در گرمي چسبناك ظهرهاي تابستان كجا؟ اينها كجا و سهم يك ساعته ما از تلويزيوني كه آكنده از اخبار و اعلاميه هاي جنگ بود كجا؟
همان جنگي كه ما را خيلي زود از دنياي نابلدي ها و سادگي ها و معصوميت كودكي به دنياي بزرگسالان پرتاب كرد واز ما يك نسل له شده ساخت!!
شايد تنها خاطرات زيباي كودكي ما به همين كارتونها برگردد!!همين كارتونهايي كه آنها هم به نوعي با ترس و وحشت و جنگ آميخته بودند!
دختري به نام نل در جستجوي مادرش، پدر بزرگي كه از فشار مالي به قمار روي آورده بود، برادري با موهاي بلند كه نيمي از صورتش را مي پوشاند و تصويري سياه از بريتانياي قرن نوزدهم!
يورش بردن رامكال به مزرعه ذرت ، تلف شدن گله دامهاي پدر استرلينگ و عزيمت ناخواسته استرلينگ به ميلواكي!
جدا شدن بنر از مادر گربه ، راه يافتن به مزرعه و نهايتا پايان خوشبختي هاي كوتاه و آتش گرفتن مزرعه!
انتظار حنا براي بازگشت مادرش كه براي كار به آلمان رفته بود، آغاز جنگ جهاني و بي خبري از مادرش و سرانجام تحمل سختي هاي فراوان!
نااميدي ها و ناكامي هاي مهاجران بعد از سفر به استراليا در تصاحب و اداره مزرعه !
سرو سامان دادن يك زندگي با بقاياي يك كشتي شكسته در يك جزيره ترسناك خالي از سكنه توسط خانواده دكتر ارنست!!!
و حالا سالهاست كه خبري از لوسيمي-آنت-سباستين و فلون و حنا و بنر و رامكال و ... نيست !!!دلم برايشان تنگ شده .. خيلي زياد!
بعید است اين نسل خاطرات خوش همانند آنچه نسل اول و دوم بعد از انقلاب ۵۷ از دوران کودکی خود به یادگار دارند برای آینده خود به یادگار ببرند!

هیچ نظری موجود نیست: