سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۷

داريوش مي خواند :
گوهر خود را هــــويدا کن، کمــال اينست و بس
خويش را در خويش پيدا کن، کمال اينست و بس
و من زير لب تکرار می کنم: خويش را در خويش پيدا کن، خويش را در خويش پيدا کن، خويش را در خويش پيدا کن!
اما کدام خويش؟
من هزار و يک خود از خودم می شناسم من یک خودی می شناسم شبیه آرزوهای پدرو مادر ،همان خودی که باید درس می خواند باید به هفت زبان زنده دنیا صحبت می کرد باید از مشاجرات قلمي افلاطون با سوفسطائيان تا فلسفه سكولاستيك قرون وسطايي را مي شناخت و مي دانست خودي كه قرار بود از كلون سازي ژن تا عمل انفصال شبكيه را بلد باشد ..يك خودي كه بايد دختر خوب خانواده و مايه افتخار فاميل مي بود ومطابق با پارامترهاي ذهن آنها قد مي كشيد.. يك خودي كه در ابتداي شروع تحصيل در دانشكده پزشكي سر دبير تنها مجله آن زمان دانشكده اش بود و گاهي يك تنه ۱۰ -۲۰ صفحه خواندني را رقم مي زد ، يك خودي كه به فاصله كوتاهي از آن همه جنب و جوش و هيجان خانه نشين قصه زندگي شد .يك خودي كه اسكار خراش پنجه هاي آن آدم دروني اش در تمام آن سالهاي سخت و پر تنش حالا پس از سالها بر ديواره هاي داخلي روحش رخ نمايي مي كند ..يك خود ديگري مي شناسم كه در اين روزها زندگي مي كند يك خودي كه كوچكترين وجهي از درونياتش را چه خير و چه شر به درستي بروز نمي دهد اين خود از دغل ترين خودهاي من است خودي كه دغدغه كم وزياد ظن صلح بندگان خدا را دارد و به قول خداوندگار شيرين سخن شعر وادب كمتر از آن مي خورد كه ارادت او بُوَد و بيشتر از آن كه عادت او باشد به نماز مي ايستد . مادي انديش هم هست ... بامبول باز و چاچول ساز هم !
يك خود ديگري مي شناسم كه در جمع دوست و رفيق شاد و خندان است براي معاشرت بي نهايت قابل گزينش است به شرط آنكه افراد از فيلتر بهانه تراش عيب جويش گذشته باشند به معناي واقعي كلمه با آنها رفاقت مي كند ..نشست و برخاست مي كند، راهكار و چاره نشان مي دهد.. از هيچ كمكي فرو گذار نيست .. حس هاي ناب و يك دست و شيرين اش را هم صادقانه شِر مي كند ،در شيطنتها هم به معناي واقعي كلمه همراهي مي كند ....رفيق باز است اساسا"! مردم دار هم هست . دست ودلباز و لوطي صفت هم!
يك خود ديگر خود دغدغه مند من است كه جهان را پر از عدالت و امنيت مي خواهد وطن را آباد مي خواهد وزارتخانه ها را قوي، احزاب را مستقل ،زندانها را خالي از زنداني سياسي مي خواهد كه اصلا ايران را پر از علم وادب و فرهنگ و شعر و شعور مي خواهد و از فاصله داشتن عينيت امروز با ذهنيت خودش، از اين همه نابرابري هاي اجتماعي و اقتصادي و فقر و فساد و فحشا بيمار است
يك خود ديگر مي شناسم كه خود شنگول كولي صفت خوب بخور و خوب بپوش و خوب بچرخ من است كه از ته دل باور دارد دو روزه گردون ارزش عاقبت انديشي يا غم گذشته خوردن ندارد كه دنيا دو روزه و به قول شاعر شيرين سخن اين دو روز هم روز به روزه!
من البته خودهاي ديگري هم مي شناسم از آن خودهاي تنها ،خودهاي خلوت و خيالبافي! خيال هايي به دارازاي جاده ابريشم ..
خودهايي كه گاه به يك جمله در يك كتاب يا به يك نوا آنقدر مست مي كند آنقدر از خود بيخود مي شود كه غم در پيچاپيچ گلويش بغض مي شود..خودهايي كه بد فرم عاشق مي شوند....

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام به بهترین خود شناس دنیا

باورت نمی‌شه وقتی‌ که این متنت رو خوندم چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم؛خیلی‌ خوب که اینقدر خوب خودت رو می‌شناسی‌؛من واقعا به داشتن خاله ای مثل تو افتخار می‌کنم؛این هم یکی‌ از خود هأیی که من از تو میشناسم؛یعنی‌ بهترین خالهٔ دنیا

ندا