چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶

the gadfly

از وقتي يادم مياد هربار براي خريد كتاب مي رفتم يه جوراي عجيبي از خريد "خرمگس" خودداري مي كردم چندين سال!!! بود كه دلم مي خواست بخونمش اما انگليسي بودن نويسنده اش برای من باز دارنده بود.. و با همین ذهنيت بالاخره خريدمش... خوندنش سخت بود واقعا "! .. اما تموم شد!
«رمان خرمگس نخستين کتاب اتل ليليان وينيچ است که در سال ۱۸۹۷ منتشر شد. خرمگس سرگذشت يک مرد انقلابی است که در راه استقلال و آزادی کشور خودـ ايتالياـ کشته می شود. سرگذشت جوانی زيرک، توانا و با استعداد و حساس که با شور جوانی در آرمان های حزب ايتاليای جوان برای بيرون راندن اتريشيان از کشورش و ايجاد ايتاليايی متحد بر پايه ی حکومت جمهوری شريک می شود و ......»
از اون کتابهایی بود که هیچ معادلی نمی تونستی برای کلمات و عباراتش پیدا کنی و همه چیز در اوج کمال بود .. هربار که می خوای کنارش بذاری موجی از راه می رسه و مجبوری ادامه اش بدی و من هم مثل جما عاشق آرتور شدم !!.. البته آرتور نه .. خرمگس!اون آدمی که هربار خرد مي شه تكه هاي وجودش رو دوباره به هم مي چسبونه... تجربه كردن عشق.. مذهب.. دروغ.. خيانت ..و قدرت در بازي هاي زندگي و نهايتا " صيقل خوردن انديشه هاي ساده و خام اش طوري كه ديگه به آسوني شناخته نمي شه.
درجایی از کتاب خرمگس می گه: "جهان برای مردمی که درد را درد و نادرستی را نادرستی احساس می کنند، جايی ندارد جهان به مردمی نياز دارد که جز کارشان چيزی را حس نکنند..."!!
پ.ن: جونم واستون بگه که این پی نوشت متعلق به یکی از بهترین آدمهای این روزهاست!این یعنی اینکه می تونید نخونید!
در مورد اون با هم بودنهای کم و اندکی که نباید خرابشون کرد حق با شماست.. خیلی بهش فکر کردم.
در ادامه این سی ساله شدن زودرس!! هم عرض کنم که هنر اصلی توی یک رابطه ، هنر فاصله هاست، زياد نزديك به هم می سوزيم، زياد دور يخ می زنيم. بايد جای درست و دقيق را پيدا كنيم و همون جا بمونيم!مگه نه؟!

هیچ نظری موجود نیست: